این مطلب در پاسخ به سوال یک دوست عزیز به نگارش درآمده است.

متن سوال:

در کتب روانشناسی و خودیاری، از مفهومی تحت عنوان خویشتن دوستی و عدم سرزنش خود و از خود انتقاد نکردن و احساس گناه نداشتن مدام بحث می شود. این موضوع با بحث نفس لوامه که در ادبیات دینی کاربرد دارد چگونه مطابقت پیدا می کند؟

پاسخی که به نظر من می رسد:

در واقع نه تنها تضادی بین این دو اندیشه نیست، بلکه باید گفت نفس لوامه (که دور کننده انسان از انحرفات است) زمانی می تواند به درستی عمل کند که شخص، خویشتن دوست باشد و از خود انتقاد نکند. به ظاهر متناقض می نماید اما در واقع تناقضی در کار نیست. به وجود آمدن این تناقض، به این دلیل است که ما مفهوم نفس لوامه را به درستی متوجه نشده ایم و برداشتی از آن داریم که با خویشتن دوستی سازگار نیست. البته خویشتن دوستی را هم به درستی درک نکرده ایم که در ادامه توضیح هر دو خواهد آمد.

خوب است مثالی بزنم. فرض کنیم شخصی خودروی گرانقیمتی دارد که کاملا مورد علاقه اوست. اگر این خودرو آسیبی ببیند یا کثیف شود، مالک آن، هر چه زودتر برای تعمیر یا تمیز کردن آن اقدام می کند. اما اگر خودرو مورد علاقه مالک آن نباشد یا آن که بسیار فرسوده باشد و هیچ رنگ و روئی نداشته باشد، اگر کثیف شود یا ایرادی پیدا کند، مالک آن شتابی برای تعمیر یا تمیز کردن آن نخواهد داشت و چه بسا اصلا هیچ اقدامی نکند.

حال انسانی را در نظر بگیریم که قدر وجود انسانی خویش را می داند و برای خود شرافت و احترام ذاتی قائل است. چنین انسانی اگر به گناه یا انحراف یا غفلتی دچار شد، بدون آن که «خود را بد و مستحق نفرین» بداند، تنها متوجه است که چیزی دامن او را آلوده کرده است. هر چه زودتر برای زدودن این آلودگی اقدام می کند.

اما انسانی که خویشتن دوست نباشد و برای خویشتن حقیقی خود ارزش واحترام کافی قایل نباشد و خود را موجودی کم بها بداند، اگر دامنش به آلودگی آلوده شد، چندان ککش نمی گزد و اهمیتی نمی دهد که هر چه زودتر خود را تطهیر کند. پس در واقع نفس لوامه او از کار افتاده است.

تا این جا سه مطلب روشن شد:

1ـ منظور از خویشتن دوستی که در کتب خودیاری آمده است، آن است که شخص، وجود حقیقی و جنبه باطنی خود را به عنوان موهبتی خداداد دوست بدارد و قدردان موهبت وجود خویش باشد که از جانب آفریدگار هستی به او عطا شده است. خویشتن دوستی به این معنی نیست که شخص خود را جدا از دیگران ببیند و نسبت به دیگران این گونه برخورد کند که «من برترم و تو پست تر» بلکه وقتی خود را به عنوان یک انسان و نه عنوان یک فرد خاص، «شریف و قیمتی» دید، مشاهده می کند که این گوهر قیمتی، در وجود سایر انسان ها هم هست. پس آن ها هم لایق دوست داشته شدن هستند. پس باید گفت یکی از شروط اولیه انسان دوستی، این است که شخص، خود را دوست بدارد. خویشتن دوست باشد. کسی که نتواند خود را دوست بدارد، دیگران را نیز نمی تواند دوست بدارد. این خویشتن دوستی، دقیقا نقطه مقابل خودخواهی و خود محوری است.

2ـ منظور از نفس لوامه، نفس حساس و دقیق و با توجه و مراقب است که نسبت به آلودگی ها و غفلت ها واکنش نشان می دهد. همانند یک سنسور که در دستگاه ها نصب می شود و پارامترهای کاری آن دستگاه را پایش می کند. منظور از نفس لوامه، نفس غرغرو و نق نقو نیست که دائم به همه چیز از جمله خود ما و صفاتمان و روحیاتمان ایراد می گیرد و همیشه از همه کس و همه چیز ناراضی است و حتی در اوج شادی هم نگران تمام شدن شادی است و شادی را به کام صاحب خود زهر می کند. متاسفانه تصویری که از نفس لوامه و از یک مسلمان خوب در ذهن ما ساخته اند این است که نباید شاد باشد. نباید خود را دوست بدارد و نباید خیلی چیزهای دیگر. در نتیجه نگاه ما به زندگی معمولا یک نگاه منفی است. ما این نگاه منفی را با نفس لوامه اشتباه می گیریم. حال آن که یک مومن حقیقی (به واسطه توکلی که دارد) در تمام یا بسیاری اوقات شاد است. و بر عکس آن، بسیاری از افراد به ظاهر مذهبی را می بینیم که دایم ناراحت و در حال سرزنش خود و دیگران هستند و گمان می کنند با سرزنش خویشتن، گویی خدا را از خود راضی می کنند.

یک مثال: اگر کارمندی وظیفه خود را به درستی انجام نمی دهد و باعث به وجود آمدن ایراد در کار شرکت خود شده است اگر به کدام شکل عمل کند بهتر است؟ این که گردن خود را نزد رییس کج کند و خود را مقصر بداند ولی همچنان به روش کاری خود ادامه دهد یا این که ایراد کار خود را به دقت کشف کند و به رفع نقایص همت کند؟ برای رییس شرکت فرقی نمی کند که شخص خود را مقصر بداند یا نه. او می خواهد کار به درستی انجام شود.

بر این قیاس، نفس لوامه برای آن نیست که کام خود را از خود تلخ کنیم و همواره به خود نمره پایین بدهیم. بلکه برای آن است که ایراد کارمان را کشف کرده در جهت اصلاح، قدم های عملی و واقعی برداریم.

3ـ شرط لازم برای آن که نفس لوامه، به وظیفه ذاتی خود یعنی حفظ انسان از آلودگی، عمل کند، این است که شخص خویشتن دوست باشد و قدر وجود انسانی خود را بداند

ـــــــــــــــــــــــــــــ

اما یک مطلب مهم و جالب اینجا وجود دارد که ما اغلب از آن غافلیم و کسانی مثل محمد جعفر مصفا و کریشنا مورتی و اوشو و دبی فورد پرده از روی آن برداشته اند. 

ما از دوران کودکی (که هنوز قوه تشخیص در ما شکل نگرفته است) یاد می گیریم که برای آن که نزد دیگران محبوب باشیم، باید خودمان را بهتر از آنچه هستیم نشان دهیم و آنچه را دیگران عیب می دانند مخفی کنیم و طوری عمل کنیم که گوئی آن عیوب یا صفات را نداریم. از آنجا که هنوز در سادگی خردسالی هستیم، اندک اندک خودمان هم باورمان می شود که آن عیوب یا صفات را نداریم و فقط صفاتی را که به دیگران نشان می دهیم و مورد پسند همه هست داریم. نتیجه این می شود که همچنان که بدون قصد و نیتی خاص، دیگران را فریب می دهیم و خود را بهتر وانمود می کنیم، به تدریج عادت می کنیم که خودمان را هم فریب دهیم. و بدون آن که متوجه باشیم در همه عمر در حال خود فریبی هستیم، 

حال اگر من آدم خود فریفته غافل از خویشتن، مرتکب عملی شوم که وجدان انسانی یا دینی مرا تحت فشار قرار می دهد، چه خواهم کرد؟

اینجا دو انتخاب پیش روی من است: یکی این که رشته فریب را ببرم و صادقانه با خود مواجه شوم و بگویم: آری! من مرتکب فلان عمل شدم. من معصوم نیستم. من بری از خطا نیستم (همچنان که حضرت یوسف گفت من خود را تبرئه نمی کنم) بله این من بودم که مرتکب فلان عمل شدم و واضح و صریح و روشن به خود اعلام  می کنم که این خطا از من سر زد. اما مسئولانه اینجا هستم تا جلوی تکرار آن را بگیرم و رشته تکرار آن را قطع کنم.

انتخاب دوم (که انتخاب 99 درصد انسان هاست) این است که به روال سابق که دیگران و خود را فریب می دادم، شروع کنم به توجیه عملی که انجام داده ام یا غفلتی که از من سر زده است و طوری صحنه را پیش خود مجسم کنم که گویا دست تقدیر این غفلت را رقم زد و من این وسط هیچ کاره بوده ام. اما از آنجا که نفس لوامه یقه مرا ول نمی کند و اصطلاحا عذاب وجدان دارم، برای فریب دادن خویش، ژست ملامت خویشتن، و نارحتی از گناه و خطا به خود می گیرم و شروع می کنم به قضاوت کردن خویش که مثلاً تو بی عرضه خاک بر سر دو باره فلان عمل را مرتکب شدی. پس کی می خواهی آدم شوی؟ چقدر خیره سر و عاصی شده ای و امثال این کلمات.

اگر شخص، به خود، این کلمات را نگوید، وجدان درد می گیرد و درد وجدان درد کمی نیست. اما از آنجا که واقعا و صادقانه نمی خواهد فلان عمل را کنار بگذارد و از طرف دیگر نمی خواهد صریح و روشن چشم در چشم خودش بیندازد و به خود بگوید آری این من هستم که چنین عملی از او سر می زند، «پشت سنگر ملامت خویشتن» سنگر می گیرد تا وجدانش آسوده شود.

به عبارت دیگر، این جور ملامت خود، انتقاد از خود، زیر سوال بردن خود، یکی از شیطانی ترین حربه های شیطان است که ما، عمری را به انتها برسانیم و در تمام طول عمر حتی یک عمل بزرک و جانانه از ما سر نزند و هیچ اقدامی برای تغییر خود انجام ندهیم و در عین حال همیشه در این گمان باطل باشیم که ما از بندگان خوب خدا هستیم و وجدان دینی یا انسانی ما زنده و بیدار است. غافل از این که این وجدان، حجاب وجدان است و این دینداری، ننگ دین داری.

برای آن که مطلب را به خوبی متوجه شوی یک مثال ساده می آورم.

فرض کنیم عمل سیگار کشیدن عمل بدی باشد و قابل دفاع نباشد. شخصی که به سیگار اعتیاد دارد و موضوع ترک اعتیاد او به میان آمده است دو راه پیش رو دارد:

یکی این که در خلوت خود، خود را دقیقا و به صورت شفاف، بدون آن که قضاوتی در باره خود یا در باره سیگار کشیدن بکند، آن چه را که واقعا در حال اتفاق افتادن هست زیر نظر بگیرد و با خود روشن کند که سیگار، برای او چه مزایا و چه معایبی دارد. چرا سیگار را مصرف می کند و چرا تصمیم گرفته است آن را کنار بگذارد. با خود صادق باشد. خود را گول نزند. عنوان های موهوم مثل مردک سیگاری یا مرد با اراده را نادیده بگیرد. بلکه به آنچه واقعا وجود دارد توجه کند. تاثیرات مثبت و منفی که سیگار برای او و اطرافیانش دارد. همه را یکجا مشاهده کند و درد اعتیاد را در درون خود به وضوح احساس کند. در چنین حالتی اگر حس درونی درد اعتیاد به اندازه کافی قوی باشد، شخص همان لحظه و نه یک دقیقه دیگر یا بعد از تمام شدن این پاکت یا از شنبه یا از اول ماه، سیگار را ترک خواهد کرد. یعنی اگر حتی اخیرا یک پاکت سیکار خریده است، آن را به دور می اندازد و دیگر هرگز به سیگار کشیدن برنخواهد گشت. چرا که به خاطر حرف دیگران یا به ضرب و زور «اراده» آن را کنار نگذاشت. بلکه در درون خویشتن، حقیقت کار خود و سیگار را مشاهده کرد. بنا بر این، خود به خود سیگار از دست او به زمین می افتد بدون نیاز به تلاش بیرونی.

البته شاید هم نتیجه این درون نگری این باشد که ببیند در مجموع مزایای سیگار برای او بیش از مضرات آن است و لازم نیست سیگار را ترک کند. در این صورت از این به بعد با وجدان آسوده سیگار خواهد کشید و از سیگار خود هم لذت بیشتری خواهد برد و یکی از تضاد های درونی خود را حل کرده است که از یک طرف می خواست سیگار بکشد و از طرف دیگر می خواست ترک کند.

باید دانست که ارزش و اهمیت رها شدن از تضادهای درونی آن قدر بالاست که نمی توان قیمتی برای آن متصور شد. و اگر شما به جای سیگار کشیدن هر فعل دیگری را نیز قرار دهید، همین حکم در مورد آن صادق است. یعنی این که شخص، بداند که برای چه و بر اساس چه منافع یا مضراتی در حال انجام این فعل خاص است و فارغ از تضاد درونی عمل خویش را انجام دهد، بسیار ارزشمند است.

اما راه دوم (که 99 درصد افراد انتخاب می کنند) این است که از یک طرف نمی خواهد دل از سیگار بکند و از طرف دیگر خود را گناه کار یا خطاکار می داند و از خطاکار دانستن خود نیز ناراحت است. لذا وعده فردائی موهوم را به خود می دهد. مثلا می گوید از اول ماه رمضان، همراه با روزه گرفتن، سیگار را هم ترک خواهم کرد. دو دل است. هم مزایای سیگار را می خواهد و هم مزایای ترک آن را و نمی تواند تصمیم نهایی را همین الان بگیرد. گوئی کسی باید به کمک او بیاید تا او از عهده این کار برآید. 

وقتی به این قبیل افراد برمی خوریم ممکن است به چندین زبان، بد سیگار یا اعتیاد یا خودشان را بگویند ولی در واقع همه این ها دروغ و خود فریبی است. شخص می خواهد به وجدان خودش بگوید ببین! من هنوز آن قدر بد نشده ام که «بدون احساس گناه» سیگار بکشم. درست است که سیگار می کشم ولی از کار خودم هم ناراحتم. پس من بهتر از کسانی هستم که سیگار می کشند و از کار خود ناراحت نیستند.

باید دانست که این «احساس گناه» نفس لوامه نیست. بلکه یک خود فریبی و عدم مسئولیت پذیری است. ما این گونه عمل می کنیم که هم وجدان خود را فریب دهیم و خود را تبرئه کنیم و هم ترک آن عمل یا تغییر آن صفت منفی را به «آینده» موکل کنیم.

این که مولوی می گوید:

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق / نیست فردا گفتن از شرط طریق

یا در جای دیگر می گوید:

نظاره گو مباش در این راه و منتظر / والله که هیچ مرگ بتر ز انتظار نیست

منظورش آن است که شخص سالک، چیزی را به بعد حواله نمی دهد. نمی گوید از فلان موقع شروع خواهم کرد یا از فلان روز روشم را تغییر خواهم داد. اگر روش غلط است که همین الان باید تغییر کند. این فردا یعنی چه؟ و اگر روش درست است، شجاعانه بر آن استقامت کن و به آنچه که مردم می گویند توجه نکن.

می بینی که همه مطلب برمی گردد به «صداقت با خویشتن»

برای کسی که با خویشتن صادق است، نفس لوامه نقش یک هشدار دهنده و هدایتگر درونی را دارد و نه تنها تعارضی با خویشتن دوستی ندارد، بلکه کاملا با آن همسو است. هشداری می دهد که ای انسان ممکن است راهت نادرست باشد. راهت را اصلاح کن. اما نمی گوید تو آدم بشو نیستی بدرد نخور هستی گناه کار بالفطره هستی و هر چیز دیگری که اصالت انسانی ما را به زیر سوال ببرد.

اما برای کسی که با خود صادق نیست، نفس لوامه یک مزاحم است که باید به روشی او را گول زد. بهترین روشی که دینداران ظاهری ابداع کرده اند این است که به جای اقدام عملی فوری برای تغییر خویشتن، ژست نفرت از گناه، احساس گناه، انتقاد از خویشتن و ژست شکسته نفسی می گیرند و وقتی وجدان خود را فریب دادند که بله من از انجام گناه نارحت هستم، به انجام عمل ناشایست خود ادامه می دهند.

این که می بینی هر سال و هر سال عزا داری برای امام حسین (ع) انجام می شود اما دریغ از یک حسینی واقعی، همین است که ما با عزادری هایمان، از حسینی شدن فرار می کنیم. ای کاش با خود صادق شویم. یا حسینی صاف و صاف و حسینی شویم یا سنگ حسین را به سینه نزنیم. این مطلب در بسیاری جا ها هست. ما با تاکید بر قرآئت قرآن از حقیقت قرآن فرار می کنیم.

حقیقت قرآن از ما می خواهد که اینک اینجا باش و خود را دقیقا بکاو و زیر نظر بگیر. اما این برای ما سخت است.

اینجاست که اهمیت فوق العاده مراقبه یا مدیتیشن مشخص می شود. در مراقبه شخص به درون خود می رود و خود را زیر ذره بین می گذارد و با خود صادق و روراست می شود.

به خاطر اهمیت مبحث مراقبه، آن را برای فرصتی دیگر می گذارم.

ممنون که فرصت طرح این بحث را فراهم کردی.