سال 94 سال ویژه ای بود.

به یاری خداوند کریم برگزاری جلسات محفل انس با مولانا آغاز شد. از سرکار خانم مهری مدنی (دبیر فرهیخته آموزش پرورش مشهد) از باب همکاری و تشویقی که در این زمینه داشتند متشکر و قدردانم. همچنین عزیزانی که در جلسات شرکت کردند و می کنند و باعث شدند این حرکت فرهنگی، بالنده شود.

در این سال از حجم مطالعاتم نسبت به سال های قبل کاسته شد. اما در مقابل اتفاقی در درونم رخ داد که در نوشتن آن، خود را ناتوان می بینم. اتفاقی شگرف که موج آن تا مدت ها ادامه خواهد داشت. تنها برای اشاره به آنچه برایم رخ داده است و آن را می توانم مهمترین اتفاق سال 94 بدانم، ابیاتی از یک غزل مولانا را تقدیم دوستان می کنم:

 

روحیست بی‌نشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بی‌مکان و سر تا قدم مکانش


خواهی که تا بیابی یک لحظه‌ای مجویش
خواهی که تا بدانی یک لحظه‌ای مدانش


چون در نهانش جویی دوری ز آشکارش
چون آشکار جویی محجوبی از نهانش


چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان
پاها دراز کن خوش می‌خسب در امانش