چند روز پیش در حین اسباب کشی به شیشه پستانک فرزندم که مربوط به حدود شش سال پیش می شد برخورد کردم. مطلبی به ذهنم خطور کرد که می تواند برای شما هم جالب باشد.

به همسرم که آن شیشه پستانک را برای یادآوری خاطرات نگه داشته بود گفتم اگر ما مثل انسان های رشد یافته و متعالی باشیم و بتوانیم همه انسان ها را به یک چشم ببینیم، در آن صورت بچه من و بچه دیگری برایمان فرقی نداشت. اگر ما آن قدر رشد کرده بودیم که می توانستیم یک چنین نگاه الهی داشته باشیم، در آن صورت می دیدیم که فارغ از رنگ و مذهب و نژاد، در هر لحظه، جهان مملو است از افرادی با هر سنی که ما بخواهیم.

مثلا اگر من به یاد سه سالگی فرزندم بیفتم و بگویم یادش به خیر، کافی است نگاهی به اطرافم بیندازم و همه بچه های سه ساله را ببینم. اگر به منظری رسیده باشم که همه را مثل فرزندان خودم ببینم، آن بچه های سه ساله که مثلا در همسایگی ما سکونت دارند، همان قدر برایم جذاب و شورآفرین خواهد بود که بچه خودم. اگر با دیدن شیشه پستانک فرزندم بگویم یادش به خیر آن زمانی که یک ساله بود و شیشه را در دست می گرفت ... کافی است نگاهی به اطراف بیندازم و همه یک ساله ها را ببینم. آن ها هم به همان اندازه زیبا و شورانگیزند.

به همسرم گفتم اگر می خواهی این شیشه پستانک را نگه داری اشکالی نیست اما به آن دلبسته نباش. چرا که هر بچه پستانک به دستی بچه ماست. و تو هرگز از زیبایی های یک بچه خردسال محروم نشده ای. مهم آن است که آن چنان مادری (یا پدری) خود را احساس کنی که گویا همه مردم جهان فرزندان تو هستند. از همان چشمی دیگران را ببینی که خدا می بیند.

شیخ ابوالحسن خرقانی می گوید: اگر در سرزمین های دوردست خاری در پای کسی فرو رود، گویا آن خار در پای من فرو رفته است.

و نیز بر سردر خانقاه او نوشته بودند: هر کس که به این درگاه وارد شد، نانش دهید و از ایمانش مپرسید. آن کس که درگاه خدای تعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.