خداوند کریم را شاکریم که باز فرصتی دست داد تا با غزلی جانفزا از میراث ادب فارسی در خدمت هموطنان باشیم. برای این جلسه غزل 143 از دیوان حافظ را برگزیدم. سالها دل طلب جام جم از ما می کرد ...
ای انسان! گوهر سعادت در درون خود تو نهفته است. آن را بیاب. بیرون ز تو نیست هز چه درعالم هست. از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.
در این جلسه اشاره ای رفت به داستان آن شخص بغدادی که خواب دیده بود در مصر ، گنجی نهان است و داستان سیمرغ در منطق الطیر عطار.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد