غرقه شدن در یگانگی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید // ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فراکل نگری» ثبت شده است

شیشه پستانک

چند روز پیش در حین اسباب کشی به شیشه پستانک فرزندم که مربوط به حدود شش سال پیش می شد برخورد کردم. مطلبی به ذهنم خطور کرد که می تواند برای شما هم جالب باشد.

به همسرم که آن شیشه پستانک را برای یادآوری خاطرات نگه داشته بود گفتم اگر ما مثل انسان های رشد یافته و متعالی باشیم و بتوانیم همه انسان ها را به یک چشم ببینیم، در آن صورت بچه من و بچه دیگری برایمان فرقی نداشت. اگر ما آن قدر رشد کرده بودیم که می توانستیم یک چنین نگاه الهی داشته باشیم، در آن صورت می دیدیم که فارغ از رنگ و مذهب و نژاد، در هر لحظه، جهان مملو است از افرادی با هر سنی که ما بخواهیم.

مثلا اگر من به یاد سه سالگی فرزندم بیفتم و بگویم یادش به خیر، کافی است نگاهی به اطرافم بیندازم و همه بچه های سه ساله را ببینم. اگر به منظری رسیده باشم که همه را مثل فرزندان خودم ببینم، آن بچه های سه ساله که مثلا در همسایگی ما سکونت دارند، همان قدر برایم جذاب و شورآفرین خواهد بود که بچه خودم. اگر با دیدن شیشه پستانک فرزندم بگویم یادش به خیر آن زمانی که یک ساله بود و شیشه را در دست می گرفت ... کافی است نگاهی به اطراف بیندازم و همه یک ساله ها را ببینم. آن ها هم به همان اندازه زیبا و شورانگیزند.

به همسرم گفتم اگر می خواهی این شیشه پستانک را نگه داری اشکالی نیست اما به آن دلبسته نباش. چرا که هر بچه پستانک به دستی بچه ماست. و تو هرگز از زیبایی های یک بچه خردسال محروم نشده ای. مهم آن است که آن چنان مادری (یا پدری) خود را احساس کنی که گویا همه مردم جهان فرزندان تو هستند. از همان چشمی دیگران را ببینی که خدا می بیند.

شیخ ابوالحسن خرقانی می گوید: اگر در سرزمین های دوردست خاری در پای کسی فرو رود، گویا آن خار در پای من فرو رفته است.

و نیز بر سردر خانقاه او نوشته بودند: هر کس که به این درگاه وارد شد، نانش دهید و از ایمانش مپرسید. آن کس که درگاه خدای تعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

یک لحظه معادل همه زمان ها

این مطلب را برای مخاطبان ویژه می نویسم. اگر گنگ است یا خلاصه و نامفهوم، عذر مرا بپذیرید. توقع می رود به آن به دید یک مطلب ساده نگاه نکنید. توضیح وقت زیادی می طلبد.

آن کس که پی برد که در غیاب حافظه، زمان موجودیت خود را از دست خواهد داد و بتواند کل هستی را به صورت یک کل جوشان و در سیلان ببیند، اذعان خواهد کرد که برای دانستن سرّ عالم، نیازی نیست تواریخ مختلف را مطالعه کنیم و سرگذشت ها را مورد نظر قرار دهیم. برای کسی که از فوق حجاب زمان به عالم می نگرد، دانستن سرّ یک لحظه، معادل است با دانستن سرّ کل خلقت. بر یک کل یکپارچه، قانونی ثابت و یکدست حکمفرماست. کشف آن قانون، کشف راز آفرینش است. برای چنین شخصی، لازم نیست دانه را بکارد تا سبز شده به درختی بدل شود و درخت را ببیند. او دانه را درخت و درخت را دانه می بیند. نطفه را انسان و انسان را نطفه می بیند. دنیا را آخرت و آخرت را دنیا می بیند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

پاسخ به سوالاتی در مورد زن و ازدواج

 

یکی از دوستان محقق بنده با خواندن مطلب قبل سوالاتی را مطرح کرد.

پاسخی که به ایشان داده شد برای همه عزیزان اهل نظر می تواند مفید واقع شود.

متن این نامه را می توانید در قالب PDFاز اینجا دریافت کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

ذر یعنی مورچه

در عنوان فوق زیاد توقف نکنید. فعلا عنوان بهتری به نظرم نرسید.

یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی که به حمد الله باب آن در سال های اخیر به رویم باز شد و در حال شکوفائی است، این است که جایگاه هر فرد انسان را در پیکره انسانیت بهتر شناختم.

ما خود را مهم می دانیم. خود ما برای خودمان بسیار عزیز و محترم است. به همین دلیل قادر به درک جایگاه خود در هستی نیستیم. چرا که این درک، مستلزم پا گذاشتن بر روی خویشتن است و آن عزیز دردانه را از تخت سلطنت به زیر کشیدن. ما مایل به انجام چنین کاری نیستیم. به همین دلیل جایگاه خود را هم در هستی، در نمی یابیم.

اگر قدری از حجاب خودخواهی ها و خود دوستی ها بیرون بیائیم، خواهیم دید که آنچه اهمیت دارد و حرکتی را شروع کرده و باید به پایان برساند، انسان، در قالب روح جمعی است نه من و نه تو! . همچنان که در مورد بدن انسان می توان مثال زد: در یک فرد انسان، شکل و صورت عناصر سازنده بدن او، او را ساخته است. هر فردی، آن فرد است به این دلیل که عناصر سازنده بدن او، این شکل و ترکیب را دارند. اگر در این ساختار، سلولی برود و جای خود را به سلول دیگری بدهد، بدن همچنان به حیات خود بر همان نهج سابق ادامه می دهد. سلول ها می آیند و می روند. آنچه اهیمت دارد و در مورد او سوال می شود که به کدام سو در حال حرکت است، همان ساختار کلی بدن یا به عبارت دیگر، خود فرد است.

مثلا اگر یکی از سلول های دست شما را سلول ایکس بنامیم، این سلول پس از طی عمر مفید خود، می میرد و از بدن دفع می شود. اگر سلول های دیگر، برای این سلول ایکس، عزاداری کنند، نادانند. آنچه اهمیت دارد، کل بدن، در ترکیب جمعی خویش است نه یک یا چند سلول مجزا و منفرد.

من و تو سلول های پیکره انسانیت هستیم. انسانیت یک مفهوم کلی فلسفی نیست. بلکه حقیقتا وجود دارد. از آنجا که نمی توانیم با آن احساس یگانگی کنیم، گمان می کنیم انسان کلی، یک مفهوم ذهن ساخته است که فلاسفه ابداع کرده اند. حال آن که آن کسی که خدا آفرید و او را مورد خطاب قرار داد و بناست که مسیر من الله و الی الله را طی کند، انسان است. نه آدم ابوالبشر و نه دیگران که پس از او آمدند و نه من و نه تو و نه کسانی که پس از ما خواهند آمد.

انسان یکی است. من و تو به اندازه یک سلول تأثیر داریم. می توانیم خود و سلول های اطراف خود را نیکوتر یا زشت تر کنیم. اما آنچه باید اصلاح شود و تا وقتی که به صلاح نیاید، کار، تمام نیست، انسان کلی است.

همچنان که اگر با هر کدام از سلول های بدن فلان کس همنشین شوی، سلول میبینی و نه آن فرد را، اگر همنشین آدم ها باشیم، آدم می بینیم و نه انسان کلی را. زمانی می توانی انسان، جانشین خدا را ببینی، که نه همنشین خود باشی و نه همنشین دیگران. از خود و سایر افراد فارغ شده باشی.

در این حالت به درک انسان می رسی

راز جز با راز دان انباز نیست / راز اندر گوش منکر، راز نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

کل عالم هستی بدن من است

وقتی به این حقیقت پی ببری که کل هستی، یک حقیقت یک پارچه است و بدن جسمانی تو، بخشی از آن است که تو با آن ارتباط نزدیک تری داری، نگاه تو به هستی، یک تحول اساسی پیدا خواهد کرد. آنچه را دور است دور نخواهی دانست و آنچه را نزدیک است نزدیک تلقی نخواهی کرد.

 به این ادراک خواهی رسید که کل هستی بدن توست. بخشی از آن را مستقیما ادارک می کنی و بخشی دیگر را غیر مستقیم.

البته رسیدن به این ادراک مستلزم آن است که حکمت متعالیه ملا صدرا را ادراک کرده باشی و پی برده باشی که آدمی چیزی جز ادراک نیست. ملا صدرا می گوید « آدمی همان چیزی است که می داند » یعنی توئی ی تو، به ادراک تو از هستی وابسته است. همچنان که مولوی گفت:

آدمی دیده است باقی چنگ و پوست / آنچه چشمش دیده است آن چیز اوست

و یا:

ای برادر تو همه اندیشه ای / مابقی خود استخوان و ریشه ای

گر بود اندیشه ات گل گلشنی / ور بود خاری تو هیمه ی گلخنی

وقتی چشمانت را باز می کنی چه می بینی؟ هر چیز می بینی، تو همانی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور