غرقه شدن در یگانگی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید // ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

۹ مطلب با موضوع «مطالب اندکی غامض» ثبت شده است

در باره خدا

 عبرت نائینی چنین سروده است:

چون نور، که از مهر جدا هست و جدا نیست

عالم همه آیاتِ خدا هست و خدا نیست


ما پرتوِ اوئیم و نه اوییم و هم اوییم

چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست


در آینه بینید اگر صورتِ خود را

آن صورتِ آیینه شما هست و شما نیست


هر جا نگرى جلوه ‏گهِ شاهد غیبى است

او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست


این نیستىِ هست‏ نما را به حقیقت

در دیده ما و تو بقا هست و بقا نیست


جانِ فلکى را، چو رهید از تن خاکى

گویند گروهى که فنا هست و فنا نیست


هر حکم که او خواست براند به سرِ ما

ما را گر از آن حکم رضا هست و رضا نیست


از جانبِ ما شکوه و جور از قبلِ دوست

چون نیک ببینیم روا هست و روا نیست


کو جرأت گفتن که عطا و کرم او

بر دشمن و بر دوست چرا هست و چرا نیست


درویش که در کشور فقرست شهنشاه

پیش نظر خلق گدا هست و گدا نیست


بى‏ مهرى و لطف از قِبَلِ یار به عبرت

از چیست ندانم که روا هست و روا نیست


و حاج ملا هادی سبزواری که تخلص «اسرار» داشته است چنین سروده:

....

موسیی نیست که دعویّ «انا الحق» شنود

ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست


چشم ما دیده خفّاش بُود ورنه تو را

پرتو حُسن، به دیوار و دری نیست که نیست


گوش اسرار شنو نیست و گرنه اسرار

بَرَش از عالم معنا خبری نیست که نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

سکوت زندگی

این یک اشاره است. تفصیل آن یک کتاب نیاز دارد.

حقیقت زندگی در سکوت می گذرد. 

وقت تشنه اید و آب می نوشید، آب، با سلول های معده شما یا با سلول های خون شما سخن نمی گوید. فقط با حضور خود، با وجود خود، تشنگی شما را بر طرف می کند. آب، سخن نمی گوید. عمل می کند. عملی نه از سر اندیشه و نه از سر تکلف. عملی بر اساس ساختار وجودیش. عملی بی هیچ تلاش. عملی از جنس حضور. همین و بس.

وقتی غذا می خورید، ملکول های غذا، با معده شما حرف نمی زنند. فقط آنجا حضور پیدا می کنند و جذب خون و سلول های بدن شده ما را تغذیه می کنند.

وقتی با همسرتان ارتباط جنسی برقرار می کنید، سلول های اسپرم و اوول، با همدیگر سخن نمی گویند. بلکه با تمام وجود ترکیب می شوند و سلول اولیه نوزاد را به وجود می آورند.

حقیقت زندگی که در زیر پوست این زندگی ظاهری جریان دارد، در سکوت می گذرد.

سخن گفتن، برای ارتباط ذهنی ما آدم هاست. از آنجا که من و تو نمی توانیم حقیقت «احساس و درک خود» را بدون واسطه به یکدیگر انتقال دهیم، سخن گفتن را ابداع کرده ایم. 

به عنوان مثال، میوه سیب، حتی اگر اسم هم نداشته باشد یا من اسمش را ندانم، بدن مرا تغذیه می کند ولی اگر من سیب بخواهم و در دسترسم نباشد و بخواهم منظورم را به شما منتقل کنم، از این کلمه استفاده می کنم. اگر آدمی این توان را داشت که بتواند بدون استفاده از کلمات، منظورش را به طرف مقابل برساند، سخن گفتن لازم نبود و ما به حقیقت زندگی نزدیک تر می شدیم.

(مثل زمانی که دو جنس مخالف که هر دو در اوج نیاز و خواهش هستند، در مکان مناسبی با هم جمع شوند. بدون سخن گفتن، هر دو می دانند که چه می خواهند و جذب یکدیگر خواهند شد و بدون سخن کفتن می توانند دقایق یا ساعاتی را با هم سپری کنند بدون آن که هیچکدام از آن ها توقع شنیدن سخنی از طرف مقابل داشته باشد)

 

ای خدا بنمای جان را آن مقام

کاندر (که اندر) او بی حرف می روید کلام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

یک خواب عجیب

دیشب خواب عجیبی دیدم. آن را اینجا نقل می کنم. شرح و بسطش بماند برای بعد.

خواب دیدم روزنامه کیهان یک صفحه از یک شماره روزنامه کیهان متعلق به 35 سال پیش را تجدید چاپ کرده بود و آن را به قیمت هزار تومان می فروخت.

من یک برگ آن را خریدم. مطلب جالبی نظرم را جلب کرد. آن مطلب این بود:

عقیده، یک قاب (فریم یا قالب) مقدس است که آن را برمی گزینیم تا بتوانیم درون آن به گناه بپردازیم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

یک لحظه معادل همه زمان ها

این مطلب را برای مخاطبان ویژه می نویسم. اگر گنگ است یا خلاصه و نامفهوم، عذر مرا بپذیرید. توقع می رود به آن به دید یک مطلب ساده نگاه نکنید. توضیح وقت زیادی می طلبد.

آن کس که پی برد که در غیاب حافظه، زمان موجودیت خود را از دست خواهد داد و بتواند کل هستی را به صورت یک کل جوشان و در سیلان ببیند، اذعان خواهد کرد که برای دانستن سرّ عالم، نیازی نیست تواریخ مختلف را مطالعه کنیم و سرگذشت ها را مورد نظر قرار دهیم. برای کسی که از فوق حجاب زمان به عالم می نگرد، دانستن سرّ یک لحظه، معادل است با دانستن سرّ کل خلقت. بر یک کل یکپارچه، قانونی ثابت و یکدست حکمفرماست. کشف آن قانون، کشف راز آفرینش است. برای چنین شخصی، لازم نیست دانه را بکارد تا سبز شده به درختی بدل شود و درخت را ببیند. او دانه را درخت و درخت را دانه می بیند. نطفه را انسان و انسان را نطفه می بیند. دنیا را آخرت و آخرت را دنیا می بیند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

ذر یعنی مورچه

در عنوان فوق زیاد توقف نکنید. فعلا عنوان بهتری به نظرم نرسید.

یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی که به حمد الله باب آن در سال های اخیر به رویم باز شد و در حال شکوفائی است، این است که جایگاه هر فرد انسان را در پیکره انسانیت بهتر شناختم.

ما خود را مهم می دانیم. خود ما برای خودمان بسیار عزیز و محترم است. به همین دلیل قادر به درک جایگاه خود در هستی نیستیم. چرا که این درک، مستلزم پا گذاشتن بر روی خویشتن است و آن عزیز دردانه را از تخت سلطنت به زیر کشیدن. ما مایل به انجام چنین کاری نیستیم. به همین دلیل جایگاه خود را هم در هستی، در نمی یابیم.

اگر قدری از حجاب خودخواهی ها و خود دوستی ها بیرون بیائیم، خواهیم دید که آنچه اهمیت دارد و حرکتی را شروع کرده و باید به پایان برساند، انسان، در قالب روح جمعی است نه من و نه تو! . همچنان که در مورد بدن انسان می توان مثال زد: در یک فرد انسان، شکل و صورت عناصر سازنده بدن او، او را ساخته است. هر فردی، آن فرد است به این دلیل که عناصر سازنده بدن او، این شکل و ترکیب را دارند. اگر در این ساختار، سلولی برود و جای خود را به سلول دیگری بدهد، بدن همچنان به حیات خود بر همان نهج سابق ادامه می دهد. سلول ها می آیند و می روند. آنچه اهیمت دارد و در مورد او سوال می شود که به کدام سو در حال حرکت است، همان ساختار کلی بدن یا به عبارت دیگر، خود فرد است.

مثلا اگر یکی از سلول های دست شما را سلول ایکس بنامیم، این سلول پس از طی عمر مفید خود، می میرد و از بدن دفع می شود. اگر سلول های دیگر، برای این سلول ایکس، عزاداری کنند، نادانند. آنچه اهمیت دارد، کل بدن، در ترکیب جمعی خویش است نه یک یا چند سلول مجزا و منفرد.

من و تو سلول های پیکره انسانیت هستیم. انسانیت یک مفهوم کلی فلسفی نیست. بلکه حقیقتا وجود دارد. از آنجا که نمی توانیم با آن احساس یگانگی کنیم، گمان می کنیم انسان کلی، یک مفهوم ذهن ساخته است که فلاسفه ابداع کرده اند. حال آن که آن کسی که خدا آفرید و او را مورد خطاب قرار داد و بناست که مسیر من الله و الی الله را طی کند، انسان است. نه آدم ابوالبشر و نه دیگران که پس از او آمدند و نه من و نه تو و نه کسانی که پس از ما خواهند آمد.

انسان یکی است. من و تو به اندازه یک سلول تأثیر داریم. می توانیم خود و سلول های اطراف خود را نیکوتر یا زشت تر کنیم. اما آنچه باید اصلاح شود و تا وقتی که به صلاح نیاید، کار، تمام نیست، انسان کلی است.

همچنان که اگر با هر کدام از سلول های بدن فلان کس همنشین شوی، سلول میبینی و نه آن فرد را، اگر همنشین آدم ها باشیم، آدم می بینیم و نه انسان کلی را. زمانی می توانی انسان، جانشین خدا را ببینی، که نه همنشین خود باشی و نه همنشین دیگران. از خود و سایر افراد فارغ شده باشی.

در این حالت به درک انسان می رسی

راز جز با راز دان انباز نیست / راز اندر گوش منکر، راز نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

زبان، حجاب جان

ای خدا بنمای جان را آن مقام / که در او بی حرف می روید کلام

قدرت تکلم را یکی از امتیازات مهم بشر بر سایر مخلوقات می دانیم. واقعا هم همین طور است. اما این که گمان کنیم ارتباط از طریق کلام و نوشته، عالی ترین نوع ارتباط است، اشتباه است و نشانه نشناختن حقیقت وجود آدمی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

ماده و صورت

اولین بار که این قاعده فلسفی را شندیدم که «حقیقت هر چیز به صورت آن است نه به ماده آن» هم برایم عجیب بود هم غیر قابل قبول و هم فاقد اهمیت درخور. اما اکنون که از آن زمان حدود بیست و پنج سال می گذرد و بارها به آن اندیشیده ام و در اطراف آن غور کرده ام، به اهمیت فوق العاده آن پی برده ام و دانسته ام که یکی از کلیدهای اساسی درک و معرفت جهان هستی، همین قاعده مهم است. 

 به علت ارادتی که به ابن سینا داشتم، اولین بار که شعر زیر را از مرحوم ابوالقاسم میر فندرسکی خواندم به مذاقم خوش نیامد:

چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی/ صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت / بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی

این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری/ گر ابو نصرستی و گر بوعلی سیناستی

اما به تدریج و پس از چندین سال دانستم که سخن حقی گفته است و ما در عالم صور زندگی می کنیم. هر سطحی از ادراک بشری، معادل است با زندگی در عالمی با صورت خاص. رشد آدمی، معادل است با ارتقا یافتن این صور. مرگ نیز به این ارتقا کمک می کند و ما را به سطح برتری از ادراک می رساند.

ما همواره در عالم صور زندگی می کنیم. هم قبل از مرگ و هم پس از مرگ نخستین و هم پس از مرگ های بعدی . البته قلیلی از بندگان خاص الخاص خداوند نیز به عالم بی صورت رسیده اند. مولوی در جایی می گوید: گوشم شنید قصه ایمان و مست شد / کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست. یعنی این که نمی خواهم ایمان من در حد شنیده ها باقی بماند. بلکه می خواهم به شهود برسم. صورت ایمان را با چشم باطن ببینم. در جائی دیگر می گوید: گفتی اسرار در میان آور / کو میان اندر این میان که منم؟ در اینجا سخن از یک بی کرانگی است که هیچ حدی را بر نمی تابد و از این رو به هیچ صورتی نیز مصور نمی شود. بی صورت. انگار که اصلاً نیست! اینجاست که هستی مطلق و عدم مطلق، همسایه دیوار به دیوار هم می شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

کل عالم هستی بدن من است

وقتی به این حقیقت پی ببری که کل هستی، یک حقیقت یک پارچه است و بدن جسمانی تو، بخشی از آن است که تو با آن ارتباط نزدیک تری داری، نگاه تو به هستی، یک تحول اساسی پیدا خواهد کرد. آنچه را دور است دور نخواهی دانست و آنچه را نزدیک است نزدیک تلقی نخواهی کرد.

 به این ادراک خواهی رسید که کل هستی بدن توست. بخشی از آن را مستقیما ادارک می کنی و بخشی دیگر را غیر مستقیم.

البته رسیدن به این ادراک مستلزم آن است که حکمت متعالیه ملا صدرا را ادراک کرده باشی و پی برده باشی که آدمی چیزی جز ادراک نیست. ملا صدرا می گوید « آدمی همان چیزی است که می داند » یعنی توئی ی تو، به ادراک تو از هستی وابسته است. همچنان که مولوی گفت:

آدمی دیده است باقی چنگ و پوست / آنچه چشمش دیده است آن چیز اوست

و یا:

ای برادر تو همه اندیشه ای / مابقی خود استخوان و ریشه ای

گر بود اندیشه ات گل گلشنی / ور بود خاری تو هیمه ی گلخنی

وقتی چشمانت را باز می کنی چه می بینی؟ هر چیز می بینی، تو همانی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

آیا سفر در زمان امکان پذیر است؟

جهان در آن واحد، به همه اشکال ممکن موجود است. یعنی از میلیاردها سال پیش تا میلیاردها سال آینده و برزخ و قیامت و بهشت و جهنم، همه در آن واحد موجودند. وقتی بتوانی از افق فوق دنیا (یعنی اداراکات بشر دنیوی) به جهان بنگری، خواهی دید که گذشته و حال و آینده ای در کار نیست. بلکه عالم، فقط موجود است. همین.

در آن مقام است که می توانی همه آنچه را به نام «گذشته» می دانیم و همه آنچه را به نام «آینده» می خوانیم، در نزد خود حاضر ببینیم.

سفر درزمان ممکن است. اما نه آن طور که ساده لوحانه فیلم های تخلیلی تصویر می کنند. سفر در زمان، کار کسانی است که به اداراکی فوق مکان و زمان برسند.

آن کس که خود را شناخت، هیچ جهلی به او زیان نمی رساند و آن کس که خویشتن را نشناخت، هیچ علمی به او سود نمی بخشد. (حضرت علی علیه السلام)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور