با کمال تاسف چند سالی است که ظواهر امور دینی و برخی از مستحبات (که امروز شاید حتی از منظر الهی مستحب هم نباشند) چنان ارج و قرب پیدا کرده اند که صحبت در مورد آن دشوار شده است. گوئی هاله ای از تقدس به دور آن کشیده شده است و افراد جرأت نمی کنند این گونه اعمال را در بوته نقد بگذارند.

یکی از این اعمال پیاده روی به سوی حرم ائمه است و یکی دیگر اعتکاف. در این مقال قصد دارم در مورد پیاده روی صحبت کنم.

ما انسان ها مایلیم همه چیز را با چشم نیمه باز و به صورت مبهم ببینیم. از صراحت و شفافیت خوشمان نمی آید. چرا که در شفافیت، تهی بودن درونمان آشکار می شود. ما از یک طرف دوست داریم جزو پیروان صدیق و برگزیده ائمه باشیم و از طرف دیگر، آن شجاعت که بر علیه خود دست به یک اقدام انقلابی بزنیم را نداریم. از این رو برای فریب خود و دیگران، دست به اقداماتی می زنیم که وجدان ما گمان کند که ما، به عنوان یک مسلمان دو آتشه و یک شیعه پر و پا قرص، اقدام بزرگی انجام داده ایم. حال آن که آن اقدام، به اندازه سر سوزنی، ما را علوی تر یا حسینی تر یا رضوی تر نمی کند.

پیاده روی به سوی حرم بزرگان دین، عملی است که ما انتخاب می کنیم تا با انجام آن، اعمال بزرگتر را انجام ندهیم. خود را فریب دهیم و گمان کنیم که به اندازه کافی در راه امام یا پیامبر، به خود مشقت داده ایم. به عبارت دیگر، ما به سوی حرم ائمه می رویم تا به سوی خود ائمه نرویم. ما به قرائت قرآن پناه می بریم تا با خود قرآن مواجه نشویم. ما با احکام ظاهری حج و تعدد سفر حج خود را سرگرم می کنیم تا حج واقعی ابراهیمی به جا نیاوریم.

اگر امام رضا (علیه السلام) در بین ما حاضر شود و بگوید آی زائر عزیزی که در رثای من به سر و رویت می کوبی و پیاده به سوی مشهد من می آئی! لحظه ای توقف و سپس تامل کن! من نه پیاده روی تو را می خواهم نه به سرو صورت زدن های تو را. از تو تنها یک چیز می خواهم. این که همه کینه هایی که در دلت داری دور بریزی و با کل انسان ها به صلح برسی، چند درصد از افراد، حاضرند همچنان این فرد را به امامت بپذیرند؟ قطعا تعداد بسیار اندکی!

ما امام رضایی را دوست داریم که در قبرش آسوده خوابیده باشد و وقتی به زیارت قبرش می رویم حاجت ما را برآورده کند و هیچ چیزی هم از ما نخواهد. از ما نخواهد که خودمان را عوض کنیم. از ما نخواهد دلمان را از کینه ها خالی کنیم. از ما نخواهد که حقوق انسان ها را ارج نهیم و به آن تجاوز نکنیم و صداقت و شفایت داشته باشیم. یک امام ساکت و آرام و دوست داشتنی!

اگر امامان ما از پیروان خود چنین چیزهایی را نمی خواستند و یک امام آرام بی خطر بودند، آیا دشمنان، کمر به شهادت ایشان می بستند؟

چه خوب بود اگر به جای پیاده روی به سوی حرم حضرت علی یا امام حسین یا امام رضا، ابن ملجم درون خود، شمر درون خود و مأمون درون خود را کشف می کردیم. مولوی چه زیبا گفته است:

موسی و فرعون در هستی توست / باید این دو خصم را در خویش جست.

امام رضا و مامون هر دو در تو هست. خودت را بشناس! آنچه امروز اهمیت دارد این است که امام رضای درون تو، بر مامون درون تو پیروز شود. نه آن که در درون تو مأمون بشکن بزند و در بیرون، تو، به سوی امام رضای شهید پیاده روی کنی!

به عبارت خیلی خلاصه:

این پیاده روی ها، یعنی هیچ کار نکردن به گمان کار بزرگ کردن!

کافی است از اطرافیان شخص سوال کنیم آیا این فرد، بعد از این که از پیاده روی به سوی حرم بازگشت، متواضع تر شده بود؟ صادق تر و بی ریاتر شده بود؟ دلش از کینه ها تهی شده بود؟ عصبانیت از وجود او رفته بود؟ و کلا چه تفاوت محسوسی در اخلاق او مشاهده می کنید؟

جواب را خود می دانید و نیازی به تصریح نیست. اما ما حاضر نیستیم با چشم باز و با صراحت به مسأله بنگریم.