نویسنده: گرگوری دبلیو لستر / برگردان: علی محمد طباطبایی

 

از آنجا که باور های ما برای افزایش توانایی در مبارزه برای بقاء در نظر گرفته شده است، بنابراین آنها به جهت مسائل زیست شناختی به نحوی طراحی شده اند که در برابر تغییرات به شدت مقاوت کنند. برای تغییر دادن باور ها انسان های شک اندیش باید در کنار مورد بحث قرار دادن داده ها و اطلاعات موجود در مغز، موضوعات مبتنی بر بقاء در مغز را مورد ملاحظه قرار دهند.

از آنجا که یکی از اصل های اساسی چه در طرز تفکر شک اندیشانه و چه در تحقیقات علمی بر این مبنا قرار گرفته است که باورها می توانند غلط باشند، اغلب برای اهل علم و اهل شک گیج کننده و آزارنده است که باور های بسیاری از مردم در برابر شواهدی حاکی از عدم صحت آنها همچنان بدون تغییر باقی می مانند. ما تعجب می کنیم از اینکه مردم چگونه قادر هستند به باور هایی که با حقایق موجود در تناقض قرار گرفته اند همچنان وفادار بمانند.

 

این تحیر و شگفتی در اندیشمندان شکاک ممکن است به ایجاد تمایلی ناگوار برای تحقیر و کوچک جلوه دادن افرادی بینجامد که عقایدشان در واکنش به شواهد و مدارک موجود همچنان بدون تغییر می مانند. چنین افرادی شاید به عنوان اشخاصی فرومایه، نادان و یا مجنون نگریسته شوند. این شیوه ی برخورد حاصل ناکامی اهل شک در پی بردن به منظور زیست شناختی باور ها و ناتوانی در دریافت ضرورت عصب شناختی آنها و آنهم در هنگامی است که این باورها با سماجت و سرسختی تمام در برابر تغییرات مقامت کرده و ثابت می مانند. حقیقت این است که با وجود تفکر همه جانبه و باریک بینانه ی اهل شک بسیاری از آنها درک روشن و منطقی در مورد اینکه باور ها اصلاً چه هستند ندارند و نمی دانند چرا عقاید و باور های اشتباه به سادگی از بین نمی روند. درک و دریافت اهداف زیست شناختی باور ها می تواند به اهل شک کمک کند تا در چالش عقاید غیر معقول و همچنین انتقال نتایج علمی بسیار مفید تر و موثر تر باشند.

 

زیست شناسی و بقاء:

 

نخستین و اصلی ترین هدف مغز ما زنده نگه داشتن ماست. یقیناً از این عضو مهم کارهای بسیار بیشتری نیز ساخته است اما بقاء در هر حال مقصود اصلی آن است و بر بقیه ی اهداف مقدم است. اگر ما دچار چنان جراحتی شویم که بدن ما فقط تا آن مقدار در خود نیرو ذخیره داشته باشد که مغز ما مجبور به انتخاب میان ادامه ی هشیاری ما یا ادامه ی ضربان قلب ما باشد، یقیناً هیچگونه تردیدی در انتخاب وارد کردن ما به حالت کوما یعنی مقدم دانستن بقاء در برابر هشیاری نخواهد داشت.

 

به این دلیل که هرگونه فعالیت مغزی هدف بنیادینش ادامه ی حیات است، تنها راه برای درک درست از کارکرد مغز بررسی اهمیت و فایده ی آن به مثابه ابزاری جهت ادامه ی زندگی است. حتی دشواری درمان موفقیت آمیز اختلال های رفتاری مانند چاقی و اعتیاد فقط توسط بررسی ارتباط آن ها با مسئله ی بقاء قابل درک است. هرگونه کاهش در مصرف کالری یا در امکان دسترسی به ماده ای که شخصی به آن معتاد است توسط مغز همیشه به عنوان تهدیدی علیه بقاء پنداشته می شود. در نتیجه مغز با قدرت تمام از مصرف زیاده از حد یا سوء استفاده از آن ماده دفاع خواهد کرد و باعث ایجاد دروغ گویی، کش رفتن، تکذیب کردن، معقول جلوه دادن و توجیه کردن های متداول توسط کسانی که از چنین اختلال هایی رنج می برند می گردد.

 

حس ها و باور ها:

 

یکی از ابزار های اصلی مغز برای حفظ و مراقبت از ادامه ی حیات حس های ما هستند. این کاملاً بدیهی به نظر می رسد که انسان برای هرگونه اقدام در حفظ ایمنی خود باید بتواند به طور دقیق از وجود خطرات موجود اطلاع حاصل کند. همینکه می خواهیم از غاری که در آن زندگی می کنیم خارج شویم، برای آنکه همچنان زنده بمانیم، باید بتوانیم حیوان درنده ای را که آماده ی حمله به ماست به خوبی تشخیص دهیم. یا در نیمه شب باید قادر به شنیدن صدای متجاوزی شویم که قصد وارد شدن بدون اجازه به منزل ما را دارد.

 

با این وجود حس های ما به تنهایی به عنوان کشف کننده موثر خطرهای احتمالی کافی نیستند، زیرا چه از جهت برد و گستردگی و چه از نظر توانایی به شدت محدود می باشند. ما فقط می توانیم در هر زمان مفروض با بخش کوچکی از جهان پیرامونی خود ارتباط حسی مستقیم داشته باشیم. مغز این کمبود را به عنوان مسئله ای بسیار مهم به شمار می آورد زیرا حتی ما در زندگی معمول و روزانه ی خود نیز نیازمند آن هستیم که به طور پیوسته از محدوده ی ادراک های خود از جهان به آن شکلی که اکنون هست فراتر رویم. داخل شدن به محیطی که ما قبلاً هیچگونه تجربه ای از آن نداریم ما را در شرایط خطرناکی قرار می دهد زیرا از خطر های احتمالی این محیط جدید هیچگونه هشدار از پیش معلومی نداریم. اگر من در بخش بدنامی از شهر به درون ساختمان نا آشنایی داخل شوم، احتمال ادامه حیات من کاهش می یابد زیرا هیچگونه شناخت قبلی از آن ساختمان ندارم و نمی دانم که آیا سقف آن به اندازه ی کافی محکم است یا بر عکس در حال فروریزی است و یا اینکه آیا مثلاً شخص مسلحی در آستانه ی در کشیک مرا می کشد یا نه.

 

حال ببینیم که باور چیست. باور نامی است که ما به ابزاری حیاتی از مغز خود داده ایم که برای مباحثه و افزایش کارکرد تشخیص خطر توسط حس های ما طراحی شده است. باور ها دامنه حس های ما را افزایش می دهند به طوری که می توانیم خطر را بهتر تشخیص دهیم و بدین ترتیب احتمال بقاء خود را هنگامی که به محیط های نا آشنا داخل می شویم بهبود بخشیم. باور ها در اصل به عنوان «کاشف های خطر با دامنه ی وسیع مغز» عمل می کنند.

 

از نظر کارکردی مغزهای ما باور ها را به عنوان «نقشه های» درونی آن بخش های جهان در نظر می گیرند که با آن ها تماسم حسی بدون واسطه نداریم. هنگامی که من در اتاق پذیرایی خود نشسته ام قادر به دیدن اتوموبیلم نیستم. با وجودیکه من آنرا مدت کوتاهی پیش از این در کنار منزل خود پارک کرده ام، اما با توجه به داده های حسی در زمان حال نمی دانم که آیا اتوموبیل من هنوز هم آنجا هست یا نه. در نتیجه در این لحظه ی فعلی که در اتاق پذیرایی نشسته ام این داده های حسی در خصوص اتوموبیلم فایده ی اندکی برای من دارند. من برای یافتن اتوموبیل خود با هر درجه از کارایی مغزی باید داده های حسی جاری را نادیده بگیرم (یعنی داده های حسی که اگر در مفهومی کاملاً دقیق روی آنها تکیه کنم نه فقط در یاری رساندن به من جهت تعین مکان پارک اتوموبیل ناکام می مانند که در واقع حاکی از آن خواهند بود که اتوموبیل من فعلاً وجود ندارد). از این رو مغز من باید به نقشه ی درونی خودش از موقعیت مکانی اتوموبیل بازگردد. این همان باور من است که اتوموبیل من هنوز هم جلوی منزل من قرار دارد، یعنی جایی که من آنرا چندی پیش پارک کرده و از آن جدا شدم. مغز من در مراجعه به باور من و نه در بازگشت به داده های حسی ام است که می تواند در باره ی جهانی که با آن ارتباط مستقیم حسی ندارم چیزی « بداند ». این عمل دانش مغز مرا از جهان خارج «گسترش می دهد» و ارتباط مرا با این جهان « ارتقاء می بخشد ».

 

توانایی باورها در وسعت دادن به ارتباط با جهان و آنهم فراتر از محدوده ی داده های حسی بی واسطه ی ما به میزان چشمگیری توانایی ما در ادامه ی زندگی را بهبود می بخشد. یک انسان غارنشین قابلیت بسیار بیشتری برای ادامه ی حیات خواهد داشت چنانچه بتواند بر این باور خود باقی بماند که مخاطرات در جنگل حتی آن هنگام که داده های حسی او هیچگونه خطر مستقیمی را نشان نمی دهند همواره وجود دارند. یک افسر پلیس به میزان چشمگیری از امنیت بیشتری برخوردار خواهد بود اگر بتواند همچنان بر این باور باشد که کسی که به جرم زیر پا گذاردن قوانین رانندگی توسط او متوقف شده است احتمال دارد یک جامعه ستیز مسلح با انگیزه ی ناگهانی برای قتل دیگران باشد، حتی اگر ظاهر وی بسیار معصوم جلوه کند.

 

فراتر از داده ای حسی:

 

از آنجا که باور ها برای توانایی در تغذیه ی مغز با اطلاعات حیاتی و ارزشمند نیازمند داده های حسی بلاواسطه نمی باشند، آنها دارای این کارکرد اضافی در فراهم آوردن اطلاعات در باره ی گستره هایی از زندگی هستند که بطور مستقیم با داده های حسی سروکاری ندارند. این عرصه ی تجریدات و اصول است که مستلزم مواردی چون «دلایل» ، «علت ها» و «مفاهیم» می باشد.

 

من قادر به دیدن یا شنیدن «علتی» نیستم که اصطلاحاً «ناحیه ی کم فشار» نامیده می شود و بارانی شدید بر چمنزار مقابل منزل من را باعث می گردد. بنابراین توانایی من در باور به اینکه فشار کم علت اصلی است به من یاری می رساند. اگر قرار بود که من صرفاً بر داده های حسی خودم در تعیین علت طوفان تکیه کنم در آن صورت نمی توانستم بگویم که طوفان چرا رخ می دهد. زیرا همه ی آنچه من در باره ی طوفان می دانم گرملین های (1) پرنده ی نامرئی هستند که باید به آنها با تفنگ خودم شلیک کنم تا به این ترتیب ابرها را از آسمان برچینم. از این رو اعتماد مغز من به « باور » من به علتی که اصطلاحاً «فشار کم» خوانده می شود و نه اطمینان من به داده های حسی (یا مانند مثال اتوموبیل من فقدان داده های حسی) به ادامه ی زندگی من کمک می کند: من از تجربه ی زندان رفتن با بیشمار شخصیت های خطرناک پرهیز می کنم، حادثه ای که در پی دستگیری من به خاطر تیراندازی به هوا به سوی گرملین های کوچک مزاحم روی می داد.

 

انعطاف پذیری باور ها

 

از آنجا که حس ها و باور ها هر دو ابزاری برای ادامه ی حیات می باشند و برای افزایش فعالیت یکدیگر تکامل یافته اند، مغز ما آنها را به عنوان چیزهایی جدا از هم اما فراهم آورندگانی به یک اندازه مهم برای اطلاعات مربوط به بقاء در نظر می گیرد. فقدان هرکدام از آنها ما را به مخاطره می افکند. بدون حس های خود نمی توانیم در باره ی جهانی که در درون قلمروی اداراکی خود داریم چیزی بدانیم. بدون باور هایمان قادر نیستیم که در باره ی جهان خارج از حس هایمان یا در باره ی معانی، دلایل و علت ها چیزی بدانیم.

 

این به آن معنا است که باور ها طوری طراحی شده اند که از داده های حسی مستقل عمل می کنند. در واقع تمامی ارزش های مبتنی بر بقاء باور ها بر این اساس قرار گرفته است که بتوانند در برابر شواهد نقض کننده ی یکدیگر همچنان باقی بمانند. قرار بر این نیست که باور ها به سهولت تغییر کنند و یا در واکنش به شواهد تکذیب کننده عوض شوند. اگر چنین می کردند در عمل دیگر به عنوان ابزاری مفید برای بقاء مطرح نمی بودند. اگر باور غارنشین ما به خطرات بالقوه در جنگل هر زمان که اطلاعات حسی او به او گزارش می دادند که دراطراف او خطری در کمین نیست از بین می رفت آنگاه عمر وی چندان دوامی نمی آورد. یک افسر پلیس که نمی تواند باور کند در پشت یک چهره ی معصوم این احتمال وجود دارد که یک آدم کش مخفی شده باشد احتمال صدمه دیدن یا کشته شدنش بسیار بالا خواهد بود.

 

تا آنجا که موضوع تحقیق فعالیت کارکرد مغز ماست، مطلقاً نیازی وجود ندارد که داده ها با باور ها هم نظر باشند. آنها هر کدام برای بهبود و تکمیل کار دیگری به هنگام برقراری ارتباط با بخش های مختلف از جهان تحول یافته اند. آنها جوری طراحی شده اند تا بتوانند با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشند. به همین خاطر است که دانشمندان علوم طبیعی می توانند به وجود خدا اعتقاد داشته باشند و انسان هایی که در کل کاملاً منطقی و معقول هستند ممکن است به چیزهایی باور داشته باشند که برای اثبات آنها هیچگونه داده ی معتبری وجود ندارد، از قبیل بشقاب های پرنده، ذهن خوانی (تله پاتی) و جنبش فراروانی (پسیکوکینزیس).

 

هنگامی که داده ها و باور ها با یکدیگر در تعارض قرار می گیرند مغز به طور خودکار برتری را به انتخاب داده ها نمی دهد. به همین خاطر است که باور ها ـ حتی باور های نامعقول، کودکانه و احمقانه ـ اغلب در برابر شواهد متناقض دوام می آورند. مغز ابداً اهمیت نمی دهد که آیا باور ها با داده ها مطابقت دارند یا نه. آنچه برای مغز مهم است این است که آیا باور مورد نظر برای ادامه ی حیات مفید است یا نیست. در حالیکه بخش علمی و معقول مغز ما شاید چنین اندیشه کند که داده ها باید باور های متناقض را از دور خارج کنند، اما در سطحی بنیادین تر از اهمیت، مغز ما چنین پیش داوری هایی ندارد. مغز برای دورریختن باورهای خود به شدت خاموش می ماند. همچون سربازی پیر با تفنگی کهنه که هنوز هم به پایان یافتن جنگ اطمینان کامل ندارد، مغز اغلب از تسلیم کردن سلاح خود امتناع می ورزد، حتی با وجودی که داده ها به او چنین فرمان می دهند.

 

باورهای « غیر منطقی »

 

حتی باور هایی که به نظر نمی رسد به طور روشن با ادامه ی زندگی مرتبط باشند (مانند توانایی غارنشین ما در اعتقاد به خطرات ممکن) در هر حال به ادامه ی حیات مربوط هستند. این به آن خاطر است که باور ها نه به طور جداگانه از هم و نه در خلأ رخ می دهند، بلکه آنها در سیستمی که چشم انداز اساسی مغز از طبیعت جهان را بوجود می آورد به طور تنگاتنگ متصل به هم در ارتباط می باشند. این همان نظامی است که مغز برای آنکه بتواند انسجام، هدایت، به هم پیوستگی و امنیت را در جهان تجربه کند به آن متکی است. مغز باید این نظام را سالم نگهدارد تا بتواند احساس کند که ادامه ی حیات به طور موفقیت آمیزی تحقق یافته است.

 

این به آن معنا است که حتی باورهای به ظاهر کوچک و نامعقول می توانند در تجربه ی مغز برای ادامه ی حیات همانقدر لازم باشند که باور های در « ظاهر » مرتبط با بقاء. بنابراین تلاش برای تغییر دادن هر باوری هرچقدر هم کوچک و احمقانه به نظر آید می تواند به اثرات موجی در کل سیستم منجر شود و در نهایت تجربه ی مغزی بقاء را به خطر بیافکند. به همین خاطر است که مردم اغلب به دفاع کردن از باورهای در ظاهر کوچک و بی اهمیت خود را مجبور می بینند. کسی که معتقد است خداوند انسان و جانوران را خلق کرده نمی تواند درستی داده هایی که بر واقعیت تکامل دلات دارند را بپذیرد. علت چنین امری تردید در صحت چنین داده هایی نیست بلکه تغییر دادن حتی یک باور که با موضوعات کتاب مقدس (انجیل) و طبیعت خلقت خداوندی مرتبط است در کل نظام باورهای چنین شخصی شکاف می اندازد، یعنی بر جهان بینی بنیادین او و سرانجام بر تجربه ی مغزی او از بقاء.

اشاره های ی ضمنی برای شکل اندیشان

اندیشمندان شکاک باید درک کنند که به علت ارزش حیاتی باور ها، شواهد تکذیب کننده حتی اگر قدرت آنرا داشته باشند بسیار به ندرت برای تغییر باور ها کافی خواهند بود، حتی در افراد باهوش. برای آنکه بتوان به طور موثر باور ها را تغییر داد لازم است که شک اندیشان به ارزش حیاتی آنها توجه کنند و نه صرفاً به ارزش آنها از جهت صحت اطلاعاتی که دارند. این عمل مستلزم توجه به چندین مورد است.

 

اول از همه اهل شک نباید انتظار این را داشته باشند که باور ها صرفاً در نتیجه ی داده ها تغییر کنند یا آنها نباید فرض کنند که مردم احمق هستند چرا که باورهای آنها تغییر نمی کنند. آنها باید از حالت انتقادی یا تحقیر کردن در واکنش به ترمیم پذیری باور ها پرهیز کنند. مردم را چون در برابر داده های جدید دست از عقاید خود بر نمی دارند نباید نادان تصور کرد. داده ها همیشه ضروری هستند اما به ندرت شرطی کافی می باشند.

 

دوم اینکه اهل شک باید بیاموزند که همیشه نه فقط موضوعات خاص را از نظر اهمیت اطلاعاتی که دارند مورد بحث قرار دهند که همچنین اشاره های ضمنی را که تغییر دادن باور های مورد نظر برای جهان بینی مبنایی و نظام عقیدتی اشخاص مبتلابه در پی خواهند داشت. متاسفانه مخاطب قرار دادن نظام های عقیدتی بیش از اندازه پیچیده تر و اضطراب آور تر است تا صرفاً مطرح کردن شواهد ضد و نقیض. شک اندیشان باید معنا و مفهوم داده هایشان را در برابر نیاز مغز جهت حفظ و نگهداری نظام عقیدتی خود مورد بحث قرار دهند تا بتوانند مفهومی از انسجام، ثبات و نظارت در زندگی را همچنان پابرجا نگه دارند. شک اندیشان باید در مباحثه پیرامون موضوعات مربوط به فلسفه های بنیادین و اضطراب وجودی کارآمد شوند، یعنی در خصوص چیزهایی که هر زمان که باورها مورد چالش قرار می گیرند به شدت تحریک می شوند. هر ذره ی این وظیفه همانقدر که فلسفی و روان شناسانه است به همان مقدار نیز علمی و مبتنی بر داده ها است.

 

سوم و آنچه شاید از بقیه ی موارد مهم تر باشد این است که اهل شک لازم است همیشه از این مسئله آگاه باشند که برای مردم چقدر دشوار است وقتی می بینند که عقایدشان به چالش کشیده می شود. چنین موردی به معنای واقعی کلمه تهدیدی است نسبت به برداشتی که مغز ما در خصوص مسئله ی ادامه ی حیات خود دارد. در حالت دفاعی قرار گرفتن انسان ها در یک چنین شرایط و موقعیت هایی کاملاً طبیعی است، زیرا مغز احساس می کند که در حال نبرد برای زندگی یا مرگ خود است. مایه ی تاسف است که چنین عملی می تواند به رفتاری بیانجامد که تحریک کننده، خصمانه و حتی شرورانه است، اما در هر حال قابل درک نیز هست.

 

لازم ترین اندرز برای شک اندیشان این است که بدانند مردم معمولاً هنگامی که به مبارزه فرا خوانده می شوند ابداً قصد آن ندارند که حقیر، ناسازگار، تندخو یا احمق جلوه کنند. این نبردی است برای بقاء. تنها راه موثر برای کنار آمدن با این نوع از حالت تدافعی کاستن از شدت نبرد است و نه شعله ور تر کردن آتش آن. باید با واقعیت ماجرا به آن شکلی که هست برخورد کنیم، زیرا کنایه پرانی و رفتار طعنه آمیز یا به نحو تحقیر آمیز رفتار کردن با دیگری صرفاً به حالت تدافعی او جای پای مطمئنی می بخشد تا در جر و بحثی تلافی جویانه درگیر شود، یعنی آنچه احساس آنها را مبنی براینکه مورد تهدید قرار گرفته اند توجیه می کند (ما معمولاً با این نگاه شکاکانه که دیگران را آدم های نفهم، بی عاطفه و تندخویی محسوب می کند مبارزه می کنیم).

 

اهل شک فقط هنگامی در نبرد برای باورهای خردگرایانه به پیروزی خواهند رسید که حتی در برابر واکنش های تدافعی دیگران به رفتاری ادامه دهند که به طور مستمر بزرگ منشانه و سنجیده باشد، یعنی شیوه ی برخوردی که حاکی از ملاحظه کاری و احترام متقابل است. اهل شک بجای آنکه داده ها را با صدای بلند به رخ رقیب کشند باید از فریاد بپرهیزند.

 

و در نهایت اینکه باید برای تمامی شک اندیشان به خاطرآوردن این موضوع دلگرم کننده باشد که بخش واقعاً حیرت انگیز ماجرا این نیست که تعداد اندکی از باورها تغییر می کنند یا اینکه مردم می توانند تا این اندازه رفتاری غیر منطقی داشته باشند، بلکه این واقعیت است که به هر حال باورهای هر انسانی زمانی تغییر می کند. توانایی شک اندیشان در تغییر دادن عقاید شخصی خود در واکنش به داده ها حقیقتاً خود یک موهبت است، در واقع استعدادی بی مانند، نیرومند و گران قدر. این در حقیقت همان « عملکرد والاتر مغز » ماست که در آن برخلاف بعضی از طبیعی ترین و بنیادی ترین نیازهای زیست شناختی عمل می شود. اهل شک باید توان و به ویژه مخاطراتی را که این استعداد به آنها ارزانی داشته ارج نهند. آنها در تملک خود مهارتی دارند که می تواند در عین حال مهیب، دارای قابلیت تغییر زندگی و توانا برای ایجاد رنج باشد. به هنگام متوجه ساختن این توانایی به سوی دیگران باید از روی احتیاط و خرد عمل شود. به مبارزه طلبیدن عقاید و باورهای دیگران باید پیوسته از سر مسئولیت و دلسوزی انجام گردد.

 

شک اندیشان باید به خاطر بسپرند که همیشه چشم به هدف اصلی خود داشته باشند. آنها باید توجه خود را به چشم انداز آینده معطوف گردانند و باید برای پیروزی در جنگ صرفاً به خاطر باورهای خردمندانه تلاش کنند و نه در نبردی تا سرحد مرگ برای غلبه یافتن در هر رزمی که شد، یا بر هر فرد یا باوری که بود. نه تنها لازم است که شیوه ها و داده های شک اندیشان درست و پاکیزه، بی واسطه و بدون تعصب و پیشداوری باشد که حتی طرز رفتار و سلوک آنها به همچنین.