چه موانعی بر سر راه تفاهم میان نسل جوان و روحانیون به عنوان متولیان تبلیغ دین وجود دارد؟ در مطلب حاضر به طور خلاصه به نکاتی اشاره خواهم کرد که می تواند برخی از علل دوری نسل جوان و دانش آموختگان حوزه های علمیه را بیان کند. در ابتدا و قبل از ورود به بحث اصلی باید توجه داشت که تفاهم، امری دو طرفه است و نمی توان موانع تفاهم را تنها به یک طرف بحث نسبت داد. نمی توان گفت روحانیون باید چنین و چنان کنند اما در مورد وظایف مخاطبین سکوت کرد.

اما از آنجا که روحانیون به عنوان معلم وارد صحنه می شوند و مخاطبین خود را در جایگاه متعلم در نظر می گیرند، انتظار از ایشان چند برابر انتظار از مخاطب است. از این رو، در این نوشتار، موانع تفاهم از سوی روحانیون مورد بحث قرار می گیرد.

نکته مهم دیگر این که سه نگاه نسبت به فرد روحانی یا آخوند می تواند وجود داشته باشد: برخی، از سر خودباختگی، سخن این قشر را فصل الخطاب می دانند و باب گفتگو را می بندند. برخی دیگر هم از شدت مخالفت با هر فرد معمم، یک حکم واحد بر همه جاری می کنند و باب گفتگو را می بندند. دسته سوم کسانی هستند که روحانی را فردی از افراد جامعه می داند و قابل تغییر و داری امکان اشتباه، مانند همهء انسان های دیگر. مخاطب ما در این مقال، افرادی هستند که با نگاه سوم به قشر روحانی نظر می کنند.

برخی از موانع ارتباط مفید و سازنده بین روحانیون و نسل جوان در زیر آمده است. این بحث ادعای جامعیت ندارد اما به شواهدی از عدم تفاهم بین نویسنده و برخی از روحانیون مزین شده است.

1- عدم آمادگی برای دیدن دنیا از نگاه مخاطب:

مهمترین دلیل برای عدم تفاهم بین انسان ها، این است که نمی توانند دنیا را از چشم طرف مقابل ببینند. اگر ما بتوانیم (تا حدودی و در حد توان) خودمان را به جای طرف مقابل بگذاریم و دنیا را از چشم او ببینیم، اولا او را متهم نخواهیم کرد و ثانیا راه کمک به او را بهتر تشخیص خواهیم داد.

مولوی در داستان «فیل در خانهء تاریک» که جزو داستان های بسیار مهم مثنوی است، بر این مطلب تاکید دارد. هندیان فیلی را برای نمایش، در اتاق تاریکی قرار داده بودند و از مردم فیل ندیده می خواستند یک به یک وارد شوند و با لمس کردن فیل شکل او را درک کنند. هر کدام از افراد که از اتاق بیرون می آمد فیل را به صورتی تصویر می کرد. یکی می گفت ستون است دیگری می گفت تخت است یکی می گفت بادبزن و دیگری می گفت لوله ناودان ...

از نظرگه گفتشان شد مختلف / آن یکی دالش لقب داد این الف

از نظرگاه است ای مغز وجود / اختلاف مومن و گبر و یهود

این داستان حاوی نکات بسیار مهمی در امر انسان شناسی و شناخت شناسی است که بیان سحّار مولوی در آن چند بیت آن را به ما ارائه کرده است. یکی از نتایج این داستان، این است که اگر بتوانی خود را به جای طرف مقابل بگذاری و از چشم او دنیا را ببینی، حال او را درک خواهی کرد و بی جهت او را به چیزی متهم نخواهی کرد.

محسن مخملباف در فیلم نوبت عاشقی (که متاسفانه اجازهء اکران نیافت) این موضوع را به زیبایی ترسیم کرده است. کسی عاشق همسر مرد دیگری می شود. این عشق آشکار می شود و همسر آن زن، مرد عاشق را متهم می کند. در اپیزود دوم فیلم، جای این دو مرد با هم عوض می شود. این بار هم همان اتفاق می افتد. یعنی مردی که در اپیزود قبل، مرد دیگر را به بی بند و باری متهم کرده بود، خود همان کاری را می کند که برای دیگران آن را ناشایست می دانست.

البته این فیلم زمانی ساخته شد که متولیان امور فرهنگی جامعه، هنوز آمادگی مواجه شدن با این نگاه را نداشتند و شاید هنوز هم ندارند. به عبارت دیگر روحانیون ما تا زمانی که نتوانند محصولات فرهنگی از قبیل نوبت عاشقی مخملباف یا مثنوی معنوی مولوی یا داستان شیخ صنعان در کتاب منطق الطیر عطار را در خود هضم کنند نباید سودای مفاهمه با نسل جوان را در سر بپرورانند.

2- توقع تغییرات سریع

یکی دیگر از موانع تفاهم، این است که توقع داشته باشیم مخاطب ما به سرعت خود را به آن نقطهء مطلوبی که ما برای او ترسیم می کنیم برساند. آن صبر و طمئنینه در ما نیست که از او بخواهیم تنها یک قدم بردارد و زمانی که در مکان جدید مستقر شد، قدم دوم را بردارد. بلکه توقع داریم همهء قدم ها را با هم بردارد. مثلا اگر با فردی مواجه شویم که برخی محرمات را مرتکب می شود و در مبانی ایمانی و اخلاقی نیز ضعف هایی دارد، توقع داریم ظاهر خود را آراسته کند. لباس مناسب بپوشد و دهانش بوی الکل ندهد تا ما حاضر شویم با او وارد بحث شویم.

زمانی به دوستی گفتم اگر هم اتاقی تو در محل تحصیل، هم ریش خود را بتراشد هم نماز نخواند، آیا حاضری برای مدتی، او را بدون ظاهر اسلامی بپذیری تا او را به نماز تشویق کنی؟ گفت نه!

این حرف یعنی این که حتی برای تشویق یک فرد به امر مهمی مثل نماز، حاضر نیست به مدت سه ماه، او را با ظاهر و لباسی که خود مناسب نمی داند ببیند.

در مقابل، کسانی مثل  گاندی یا مادر ترزا می گفتند: ما به کسی نمی گوئیم مسلمان باش یا مسیحی یا هندو. بلکه می گوئیم: در هر چه هستی، بهتر باش. اگر مسلمان هستی، در مسلمان بودن خود یک قدم به جلو بردار. اگر مسیحی هستی، مسیحی بهتری باش و اگر هندو هستی، هندوی بهتری باش.

ابوسعید ابوالخیر شبی برای سخنرانی از منبر مسجد که مالامال جمعیت بود بالا رفت. کسی از انتهای جمعیت گفت: مردم! هر جا هستید یک قدم جلوتر بروید تا در انتهای مسجد جا برای بقیه باز شود. ابوسعید گفت: ای مردم! آنچه من می خواستم بگویم، این مرد گفت. همهء پیامبران آمده اند به انسان بگویند ای انسان! هر جا هستی یک قدم جلوتر بیا. همین را گفت و از منبر پایین آمد.

ما عجولیم. نمی توانیم صبر کنیم تا شخص یک قدم یک قدم جلو بیاید. توقع داریم هر چه زودتر به جایی برسد که ما در آن جا قرار داریم. همین عجله، مانع ارتباط صحیح خواهد شد. توقع ما را بالا خواهد برد و دیگران را برای ما غیر قابل تحمل خواهد کرد.

یکی از دوستان خوب روحانی تعریف می کرد که روزی اول صبح یکی از آشنایان، در حالی که بوی الکل از دهانش به مشام می رسید به ملاقات بنده آمد. به او گفتم حال که حاضر نیستی الکل را کنار بگذاری، لا اقل وقتی که به نزد ما می آیی مصرف نکن!

این، یک نمونهء خوب تحمل است. نشان می دهد که این فرد آن قدر شرح صدر دارد که کمک رساندن به فرد دیگر را منوط به این نمی کند که او حتما تمام دستورات و راهنمایی های قبلی او را پذیرفته و عمل کرده باشد. حال سوال اینجاست که چند درصد از روحانیون ما چنین شرح صدری دارند؟

روزی شهید مطهری با یکی از روشنفکران قرار ملاقاتی در یک پارک داشت. آن شخص، سگ خود را هم همراه آورده بود. شهید مطهری و آن شخص به اتفاق سگ او، در پارک قدم می زدند و بحث می کردند. چند درصد از روحانیون ما چنین آزادگی دارند؟ باید گفت متاسفانه وضع جامعهء ما از این نظر، بدتر از سی چهل سال قبل است. یعنی امروز از این نظر، ما کم تحمل تر شده ایم و از روی ظواهر در مورد یکدیگر قضاوت می کنیم.

3- نداشتن مجاهدت با نفس و شفقت بر خلق

روزی در اوان جوانی از استاد مصطفی ملکیان شنیدم اگر کسی بتواند تنها یک صفت از صفات نکوهیده خود را ریشه کن کند شاهکار کرده است. بنده که در آن زمان سر پرشوری داشتم، این حرف را غلو آمیز تلقی کردم. اما زمانی که در معرض امتحان قرار گرفتم و بر خودم آشکار شد که آنچه به نام خود سازی و مجاهدت با نفس تا این لحظه انجام داده ام بسیار ناکافی بوده است و راه درازی در پیش دارم، سخن آقای ملکیان را تصدیق کردم.

مجاهدت واقعی و نه نمایشی با نفس، خود به خود شفقت با خلق را به دنبال خواهد داشت. چرا که شخص وقتی که خود، سختی های مسیر را به عینه ببیند و با تمام وجود خود لمس کند، سختگیری او نسبت به انسان های دیگر کم خواهد شد و با آنها از موضع رحمت و شفقت مواجه خواهد شد. رحمت و شفقت، عامل اصلی ارتباط صحیح و تفاهم است. خداوند در قرآن به پیامبرش می گوید: ای پیامبر! تو به واسطهء رحمت الهی، بر مردم نرم خو شدی که اگر سخت و خشن بودی از اطراف تو پراکنده می شدند.

متاسفانه برخی از هم میهنان ما که به لباس روحانیت ملبس هستند، تنها به افزودن بر اندوخته های علمی خود اهتمام می ورزند و در زمینهء خود سازی قدم راسخی بر نمی دارند. حال آن که مخاطب ما حتی اگر از نظر علمی نتواند ایرادی بر سخن ما بگیرد، با اعماق وجودش و با حسی درونی می تواند تشخیص دهد که آیا طرف مقابل او، این سخنان را از سویدای دل می گوید یا از از ذهن خود. آیا آنچه را به ما می گوید، خود عمل می کند یا نه؟

زمانی که ما خود، در مسیر خوسازی قدم برداشته باشیم و صعوبت راه را دریافته باشیم از دیگران توقع نخواهیم داشت به سرعت خود را تغییر دهند و نظر ما را بپذیرند. همدلانه با او برخورد خواهیم کرد. مثل دو همسفر که یکی از آنها به یاری آن دیگری که ضعیف تر است اهتمام می ورزد و نه مانند استاد و شاگرد یا مانند سلطان و رعیت.

از دیگر فواید خودسازی این است که شخص، به اعماق وجود انسان پی می برد و در می یابد که انسان، موجودی بسیار بزرگ و با ابعاد وجودی وسیع و عمیق است. در آن صورت، با دیدن چند عمل ناشایست از کسی، او را ساقط شده از همهء حدود انسانیت تلقی نخواهد کرد. حال آن که امروزه متاسفانه نگاه غالب در بین روحانیون ما این گونه است که فردی را که با سبک زندگی سنتی فاصله گرفته باشد و ظواهر اسلامی را مراعات نکند، به چشم یک موجود زمین خوردهء مفلوک نگاه می کنند که نزد خداوند قرب و منزلتی ندارد و سخن قابل شنیدنی هم نخواهد داشت.

4- غلبه فقه بر سایر جنبه های دین در حوزه های علمیه و عدم جامعیت روحانیون

متاسفانه از دیرباز، نظام حوزه های علمیه چنان شکل گرفته اند که به فقه (به معنای اصطلاحی آن) بیش از سایر زمینه ها (از قبیل تفسیر، کلام، اخلاق و عرفان) بها داده می شد. این نگاه باعث شده است توفیق یک طلبه یا توفیق حوزهء علمیه با معیار مجتهد شدن و تربیت مجتهد سنجیده شود. اگر شخص وارد حوزه شود ولی به به اجتهاد نرسد گوئی به موفقیت نرسیده است. حال آن که جامعهء مسلمین بیش از آن که به کسانی نیاز داشته باشد که احکام فرعی فقهی را از منابع آن استخراج کنند، به کسانی نیاز دارد که بتوانند به طور جامع اسلام را بشناسند و به مردم بشناسانند. با کمال تاسف، هم در حوزه و هم نزد دینداران سنتی، فقه، معادل کل دین گرفته می شود. در حالی که جوانان امروز دریافته اند که دین، به جز احکام عملی، جنبه های دیگری هم دارد. و به خصوص بیشتر سوالات جوانان که برخی از روحانیون از پاسخ به آن ناتوانند، در حوزهء غیر فقه است. مثلا شبهاتی که در مورد قرآن مطرح می شود یا آنچه به مباحث عرفانی مربوط است.

با کمال تاسف، در برخی از حوزوی ها نگاه ظاهری تا آن حد شدت دارد که کسانی مثل مولوی یا محی الدین عربی را تکفیر می کنند. اگر به تاریخ عرفان نظری بیندازیم خواهیم دید که اکثر کشته شدگانی از قبیل منصور حلاج یا عین القضات و تبعید شدگانی از قبیل ملا صدرا، به فتوای مجتهدین و علمای زمان خود اعدام یا تبعید شدند. جوان امروز با مطالعهء آثار متعدد ازنویسندگان ایرانی و خارجی، خواه ناخواه با نگاه عرفانی به دین آشنا می شود. در چنین شرایطی نمی توان همچنان بر مواضع خشک سابق پای فشرد و در عین حال متوقع بود بتوان ارتباط مثبت و سازنده ای با جوانان بر قرار کرد.

دو مورد از عدم تفاهم که بنده با آن مواجه بوده ام در همین زمینه بوده است. یکی از روحانیونی که در صدا و سیما برنامه دارد، در مجلسی طرف مباحثه بنده و برخی دوستان بود. ایشان چنان بر مواضع خود مبنی بر مضر دانستن آموزش های عرفانی مصر بود که راه هر گونه بحثی را بر خود بسته دیدیم و بدون کسب هیچ نتیجه ای جلسهء بحث را ترک کردیم.

مورد دیگر یکی از روحانیونی است که داعیهء مقابله با عرفان های کاذب را دارد اما متاسفانه اطلاعات کافی در زمینهء عرفان اسلامی و آثار کسانی مثل ملاصدرا و مولوی و محی الدین عربی ندارد و هیچ تمایلی هم به ارتباط برقرار کردن با این کتب ندارد. اینجاست که مخاطب چنین روحانیونی متوجه می شوند که این گروه، تنها اطاعت محض را طالبند و نه دیالوگ و گفتگو را.

جوانان امروز چشم و گوش بسته نیستند. بلکه به گسترهء وسیعی از آثار مکتوب دسترسی دارند. حال آن که برخی از دوستان روحانی ما، خوانندگان کتب وین دایر یا پائلو کوئلیو یا کریشنا مورتی را «افتادگان در دام عرفان های کاذب» می دانند و با کمال تاسف، خود نیز حاضر نیستند این کتاب ها را مطالعه کنند و حداقل برای لحظاتی، دنیا را با نگاهی، غیر از نگاه حاکم در حوزهء علمیه ببینند.

بنده این تجربه را نیز داشته ام که به برخی از دوستان، کتاب هایی را پیشنهاد کرده ام و از ایشان خواسته ام با توجه به این که با قشر جوان سر و کار دارید، این کتب را مطالعه کنید و بر عمق معارف خود بیفزائید اما متاسفانه آنچه دیده ام نوعی استغنا و بی نیازی بوده است. گوئی می گویند ما خود می دانیم چه چیزی را مطالعه کنیم. نیاز به توصیهء کسی نداریم.

حال اگر با مطالعهء برخی کتب، کل جغرافیای فکری کسی دستخوش تغییر شده باشد و سوالات مهمی برایش ایجاد شده باشد، قطعا چنین روحانیونی نمی توانند پاسخ گوی آن سوالات باشند و وقتی که شخص، طرف مقابل خود را که عنوان «مبلغ دین» را یدک می کشد، ناتوان از پاسخگوئی به سوال خود بیابد، راه مفاهمه بسته خواهد شد.

5- عدم به رسمیت شناختن عالمان غیر معمم

برخورد روحانیون با دیگر صاحبان اندیشه، متاسفانه این فکر را القا می کند که گویا اینان به زبان حال می گویند: ما متخصص امر دین هستیم. مردم در مورد سوالات دینی باید به ما مراجعه کنند. غیر از معممین کسی نباید وارد این عرصه شود. اگر هم وارد شود، باید با او بسیار محتاطانه برخورد کرد و چندان به او میدان نداد.

همین نوع برخورد، باعث شده است یک مرز جدائی، میان روحانیون و غیر ایشان ترسیم شود.

به کرات دیده شده است که کسی در حوزهء دین اظهار نظر کرده است و با اندکی تسامح و حمل بر صحت، می شد آن ظهار نظر را بر معانی موحدانه حمل کرد و آن را دیگاهی تازه به شمار آورد. اما متاسفانه با تنگ نظری، معنای ظاهری سخن آن فرد لحاظ شده است و او  را متهم به کفر کرده اند.

جوان وقتی که ببیند نویسندهء محبوب او، از طرف برخی روحانیون به کفر و زندقه متهم شده است، این طور نیست که به راحتی کتاب های او را کنار بگذارد بلکه نسبت به روحانیون کم اعتماد یا بی اعتماد خواهد شد.

کاش قشر روحانی ما به این باور برسند که تنها متخصصین امر دین، معممین نیستند و خود ایشان نیز در مواردی باید نزد غیر معممین زانوی تلمذ بر زمین بزنند.

6- حاجیان حج نرفته

جالب است که مردم در محاوره ها، به یک فرد روحانی، صرف نظر از درجهء علمی او و صرف نظر از این که عملا به سفر حج رفته باشد یا نه می گویند «حاج آقا»

اما باید با کمال تاسف اعلام کرد که بسیاری از دوستان معمم ما حاجی نیستند. نه به این دلیل که حج نرفته اند یا احکام حج را به درستی رعایت نکرده اند. بلکه حتی کسی هم که چندین بار حج صحیح انجام داده، از نظر معنوی حاجی نیست.

پیام اصلی حج این است:

موتوا قبل ان تموتوا. قبل از مرگ فیزیکی بمیرید.

همان که مولوی گفت: چون بمردم از حواس بوالبشر / حق مرا شد سمع و ادراک و بصر

 و یا گفته است: بی حس و بی هوش و بی فکرت شوید / تا خطاب ارجعی را بشنوید

احرام بستن، یک رنگ شدن و کنار گذاشتن ویژگی های متعین کنندهء افراد، قربانی کردن، رها کردن دلبستگی به مو و ظاهر متشخص و سایر اعمال سمبلیک حج، باید از ما یک مردهء قبل از مرگ بسازد. یعنی کسی که هویت زائد فکری در او مرده است و خود را سلولی می بیند از پیکرهء کلی انسانیت و نه یک فرد ویژه و خاص!

عمق این مطلب را فقط کسانی می فهمند که یا آن را تجربه کرده باشند یا به کمک آثار کسانی مثل مولوی، محمد جعفر مصفا، کریشنا مورتی یا اکهارت تُله به درک آن نزدیک شده باشند.

متاسفانه برای اکثر ما (حتی روحانیون) در حال حاضر حج، چنین کارکردی ندارد. نه تنها ما را از منیت و هویت فکری، خالص و پیراسته نمی کند، بلکه منی بر من های ضخیم سابق می افزاید. قبلا با چندین تشخص و تعین خود را از دیگران متمایز می کردم. اکنون پس از بازگشت از سفر حج، عنوان حاجی هم بر عناوین قبلی افزوده شد و این تفکر زائد فربه تر شد.

وقتی شخص چنین باشد، برای برقراری ارتباط با او باید دقیقا حریم و حرمت او را بشناسی و حفظ کنی. مبادا به شخصیت و جایگاه او بر بخورد. حال آن که پیامبران هرگز این گونه نبوده اند. پیامبران با مردم به گونه ای رفتار نمی کردند که ایشان برای حضور در محضر پیامبر، خود را در مضیقه و تنگنا احساس کنند. پیامبران، به زبان حال و قال به مردم می گفتند: هیچ آدابی و ترتیبی مجوی / هر چه می خواهد دل تنگت بگوی

وقتی کسی می خواست به نزد پیامبر یا امامی برود، لازم نمی دید که حتما شکل خاصی لباس بپوشد و طور خاصی حرف بزند.

حال آن که بنده در مواردی دیده ام که دوستان معمم ما، در جاهایی مشکل دارند که شخص آشنا به سیرهء نبوی، از تعجب انگشت به دهان می ماند. به عنوان مثال این که آیت الله را حجت الاسلام بخوانند. یا به جای ذکر عناوین بگویند آقای فلانی.

گرچه بیشتر کسانی که به حج می روند دچار این مشکل هستند که حجشان صوری است و نه عمقی اما از کسانی که لباس خود را لباس پیامبر (ص) می دانند، توقع می رود مانند او و مانند علی (ع) که ابوتراب لقب گرفت خاکسار باشند. به طوری که شخص برای برقراری ارتباط با ایشان خود را تحت فشار احساس نکند و اگر بحثی در گرفت و کلمات تندی رد وبدل شد، این نگرانی وجود نداشته باشد که به «حاج آقا» بر بخورد و برای جلسات بعد باب گفتگو بسته شود.

متاسفانه خود را ویژه دیدن، خود را مرکز ثقل علمی دیدن، توقع احترام داشتن، اهمیت ندان به دیدگاه های دیگر و کوچک شمردن دیگر صاحبان اندیشه و نظر، همه، نشان می دهد که حاجی، مکه ندیده است . حجی انجام نداده است.

برقراری یک ارتباط مفید و سازنده، از کسی ساخته است که به دنبال اثبات چیزی نباشد. تنها به فکر یاری رساندن به انسان ها باشد. به عبارت دیگر، عاشق باشد. و عشق، با هویت فکری یا همان منیت، سازگار نیست. اکثر دوستان روحانی ما یا از به کار بردن لفظ عشق اجتناب می کنند یا آن که فورا آن را به «عشق خدا» مقید می کنند. حال آن که آن چیزی که از تو، یک انسان رها شده از منیت می سازد عشق بی قید و شرط است نه عشق مقید. عشق بی قید و شرط یعنی این که رسالت خود را در زندگی این بدانی که هر کسی را به هر نحو که ممکن است یاری برسانی. یاری رساندن خود را منوط به این نکنی که او با تو هم رای یا هموطن یا هم کیش باشد. همین که زنده است، یعنی که در درگاه خدا به حساب می آید.

بر در خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی نوشته شده بود:

هر کس به این درگاه وارد شد، نانش دهید و از ایمانش مپرسید. آن که به درگاه الهی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

 

دوستان عزیزی را که مایلند در مورد عشق بی قید و شرط و رهایی و بی رنگی، بیشتر بدانند به مطالعه آثار دکتر «وین دایر» و «محمد جعفر مصفا» توصیه و تشویق می کنم.