چندی پیش یکی از دوستان در جریان یک تبادل نظر تلگرامی، سوالی پرسید که آن را با پاسخ مربوطه در اختیار شما می گذارم.

   وحالا ...

چگونه میتوانیم مردم راعاشق کنیم؟ ، که اگر عاشق شوند همه چیز خوب خواهد شد وبقول شما دریکى از نوشته هاتان، همه محرم درگاه الهى میشوند.

ازباب هاى رحمت الهى، یکى از همه بیشتر مورد نظر خداست و به وسیله آن، خدا دنیایى فضل نصیب بندگانش میکند. 
حالا دیگر جواب آسان شد! 
 لطف نموده جواب را شما بفرمائید.

پاسخ:
با سلام و تقدیم احترام. 
پاراگراف آخر، اشاره دارد به دعای ندبه، اَینَ بابُ اللهِ الذی منه یُاتی. و...

 
توجه به امام زمان به عنوان یک انسان صالح و الگو برداری از ایشان و خاندان مطهر ایشان، یکی از راه های نجات است و ما اگر بخواهیم مردم جذب امام زمان شوند، باید اخلاق و منش خود را امام زمانی کنیم. 
اولین شرط این که منش ما امام زمانی شود، این است که یاری رساندن به انسان ها را در سرلوحه کار خود قرار دهیم نه اثبات بر حق بودن خودمان یا دینمان یا امام زمانمان یا رهبرمان.

 
یعنی هدف ما در همه ارتباطاتی که با مردم داریم این باشد که ایشان را به هر نحو ممکن یاری و مدد برسانیم که انسان متعالی تری شوند و در زندگی رنج کمتری ببرند.

 
مثلا اگر من بخواهم یک غیر مسلمان را یاری برسانم، نباید بگویم از آنجا که شیعه دوازده امامی حق مسجل و متقن است، پس من باید هر جور شده این غیر مسلمان را شیعه و امام زمانی کنم تا به او یاری رسانده باشم. 
یاری رساندن به انسان ها به این معنی است که اگر با یک بودایی مواجه شدم، او  را کمک کنم بودایی بهتری باشد. مسایل ناراحت کننده را از او دور کنم و کاری کنم که در زندگی رنج کمتری ببرد. 
اگر با یک یهودی مواجه شدم کمکش کنم یهودی بهتری باشد. 
اگر با فردی مواجه شدم که ولایت فقیه را قبول ندارد، بدون توجه به عقایدش، او را کمک کنم تا در زندگی رنج کمتری متحمل شود. 
عاشقی یعنی این. 
منظور بنده از عشق و عاشقی چنین چیزی است. نه آنچه که به صورت کلیشه ای در اذهان ما شکل گرفته است و دم از عشق خدا یا عشق امام حسین یا ابوالفضل یا امام زمان می زنیم.

 
آن عشقی که حافظ و مولانا و عطار از آن یاد می کنند، عشق به کل آفرینش و کل انسان ها و جوهره انسانیت است که در همه افراد موجود است.


این حرف به معنی دست کشیدن از آرمان ها و یکی دانستن مومن و کافر نیست. 


بلکه به این معناست که برای انسان های دیگر هم حق قایل باشیم که به روشی غیر از روش ما فکر و عمل کنند. خود را حق مطلق نپنداریم. 
فکر نکنیم چون امامان شیعه بر حق هستند، ما هم بر حق هستیم. چرا که نمی توانیم با قاطعیت بگوییم ما در مسیر ایشان حرکت می کنیم و حقیقتا شیعه هستیم.

 
پس کوتاه سخن این که ما با منش زیبای خود که همراه با دوست داشتن کل انسان هاست و خالی از انحصار طلبی، می توانیم مردم را جذب اخلاق حسنه کنیم. 

نمونه بارز این روش در گذشته، کسانی بودند مثل مولوی، شیخ ابوالحسن خرقانی و آقای قاضی طباطبایی. 
در غیر مسلمین هم مادر ترزا، گاندی، نلسون ماندلا و وین دایر.

 

با کمال تاسف، ذهن ما آن قدر تحت تاثیر  «خط کشی ها» و حق و باطل کردن ها و دوست و دشمن کردن ها قرار گرفته است که پذیرش مطلب فوق برایمان آسان نیست. 
ما به شدت عادت کرده ایم به  «خط کشی». مسلمان و غیر مسلمان. شیعه و سنی. ایرانی و عرب. آمریکایی و آسیایی. فارس و ترک. سنتی و مدرن. خودی و غیر خودی. و بسیاری از خط کشی های دیگر. 
گویی وجود و هستی ما، به مسلمان بودن و شیعه بودن ما گره خورده است و مسلمان بودن هم یعنی کشیدن یک خط قرمز پر رنگ بین مسلمانان و غیر مسلمانان. 


برخی هم هویت اصلی خود را به ایرانی بودن خود گره زده اند و به محض مواجه شدن با دیگران، فورا این خط کش را به کار می بردند که آیا او، ایرانی هست یا نه. 


عاشقی یعنی رها شدن از خط کشی و  «جهان وطنی» شدن. 
و این، کار سترگی است که از عهده هر کسی بر نمی آید. 
از همین روست که حافظ گفته است:
الا یا ایها ساقی ادر کاسا و ناولها 
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها. 
ابتدا آسان به نظر می رسد ولی در ادامه می بینی که از خود گذشتگی زیادی از تو طلب می کند. 

و مولوی می گوید:
عشق، کار نازکان نرم نیست
عشق، کار پهلوان است ای پسر. 
یعنی باید شجاعت و دلیری یک پهلوان سلحشور را داشته باشی که بتوانی عاشقی کنی. قلب دریایی داشته باشی و زود نرنجی. 

این عشق است که درد بشر امروز را دوا می کند.