غرقه شدن در یگانگی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید // ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضور» ثبت شده است

سکوت زندگی

این یک اشاره است. تفصیل آن یک کتاب نیاز دارد.

حقیقت زندگی در سکوت می گذرد. 

وقت تشنه اید و آب می نوشید، آب، با سلول های معده شما یا با سلول های خون شما سخن نمی گوید. فقط با حضور خود، با وجود خود، تشنگی شما را بر طرف می کند. آب، سخن نمی گوید. عمل می کند. عملی نه از سر اندیشه و نه از سر تکلف. عملی بر اساس ساختار وجودیش. عملی بی هیچ تلاش. عملی از جنس حضور. همین و بس.

وقتی غذا می خورید، ملکول های غذا، با معده شما حرف نمی زنند. فقط آنجا حضور پیدا می کنند و جذب خون و سلول های بدن شده ما را تغذیه می کنند.

وقتی با همسرتان ارتباط جنسی برقرار می کنید، سلول های اسپرم و اوول، با همدیگر سخن نمی گویند. بلکه با تمام وجود ترکیب می شوند و سلول اولیه نوزاد را به وجود می آورند.

حقیقت زندگی که در زیر پوست این زندگی ظاهری جریان دارد، در سکوت می گذرد.

سخن گفتن، برای ارتباط ذهنی ما آدم هاست. از آنجا که من و تو نمی توانیم حقیقت «احساس و درک خود» را بدون واسطه به یکدیگر انتقال دهیم، سخن گفتن را ابداع کرده ایم. 

به عنوان مثال، میوه سیب، حتی اگر اسم هم نداشته باشد یا من اسمش را ندانم، بدن مرا تغذیه می کند ولی اگر من سیب بخواهم و در دسترسم نباشد و بخواهم منظورم را به شما منتقل کنم، از این کلمه استفاده می کنم. اگر آدمی این توان را داشت که بتواند بدون استفاده از کلمات، منظورش را به طرف مقابل برساند، سخن گفتن لازم نبود و ما به حقیقت زندگی نزدیک تر می شدیم.

(مثل زمانی که دو جنس مخالف که هر دو در اوج نیاز و خواهش هستند، در مکان مناسبی با هم جمع شوند. بدون سخن گفتن، هر دو می دانند که چه می خواهند و جذب یکدیگر خواهند شد و بدون سخن کفتن می توانند دقایق یا ساعاتی را با هم سپری کنند بدون آن که هیچکدام از آن ها توقع شنیدن سخنی از طرف مقابل داشته باشد)

 

ای خدا بنمای جان را آن مقام

کاندر (که اندر) او بی حرف می روید کلام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

در بارهء هسته های خرما!

به دنبال درج مطلب «هستهء خرما را پرت نکن» برخی دوستان در باره تأثیر عملی این دیدگاه سوال پرسیده بودند که به اختصار نکاتی در ادامه می آید.

این توصیه، در همان راستایی است که مقالهء «زندگی پانتوگرافیک» آن را بیان کرده است. آنجا گفتیم که با انجام هر عملی، صرف نظر از نتیجهء بیرونی، یک نتیجهء دورنی نیز حاصل می گردد. یعنی ما، همزمان با ساختن یا خراب کردن دنیای بیرون، در حال ساختن دورن هستیم. در حال ساختن خودمان هستیم. و چیزی که دستاورد واقعی حیات ماست و آن را با خود به سرای باقی می بریم، همین خودمان است که آن را به دست خودمان ساخته ایم. مقالهء «جهنم، تالار آیینه» نیز در پی بیان این مطلب است که ما بعد از مردن مهمان خودمان هستیم.

حال با این مقدمه، باید گفت نتیجهء عملی مقالهء «هستهء خرما را پرت نکن» این نیست که ما مواد زائد را نزد خود نگه داریم. حتی ما را ملزم نمی کند که برای بازیافت یا استفادهء بهینه از این مواد اقدام کنیم. گرچه به لحاظ خیرخواهی جمعی، این کار، سازنده است اما مقاله الزام آن را بیان نمی کند. بلکه خواهان آن است که ما، در لحظهء مواجه شدن با مواد زائد، وضع روحی خود را مد نظر قرار دهیم. آیا ما مثل پادشاهان، چیزی را به دور می افکنیم و شأن خود را منزه از آن می دانیم که آن چیز در نزدیکی ما باشد یا آن که مثل صالحین، آن شیء زاید را بخشی جدا نشدنی از خلقت می دانیم و بدون آن که به خاطر بودن و حضور آن، از خدا و خلقت ناراضی باشیم، آن را به نیکوترین وجه، به سوی مقصد بازیافتش رهسپار می کنیم؟

مهم، وضع روحی ما در آن لحظه است. حضور آگاهانه در آن لحظه. مراقبه. بودن در لحظه حال.

حتی اگر برای روشن کردن سیگار خود کبریت می زنیم، در آن لحظه متوجه باشیم که این چوب کبریت کوچک، اینجا به کار من آمد. در همان لحظه و به قدر و اندازهء خودش از او قدردان باشم. پس از آن که سیگارم را روشن کردم آن چوب کبریت را در نزد خود نگه نمی دارم. اما به دیدهء حقارت هم به آن نگاه نمی کنم.

این مطلب فقط در مورد مواد زائد نیست. یک فرد مراقب، حتی اگر خشمگین باشد هیچگاه درِ اتاق یا خودرو را با غیظ و غضب به هم نمی کوبد. پس از مطالعه، کتاب را بر روی زمین رها نمی کند. اسکناس را به صورت مچاله در جیبش قرار نمی دهد و ...

مهم، نگاه ماست به آن شیء. این نگاه است که مرا می سازد و من تا ابد مهمان نگاه های خود خواهم بود.

البته کسی که واجد چنین نگاهی باشد، عملا در مواجهه با مواد زائد، سازنده ترین راه را پیدا خواهد کرد که نفع آن برای جامعهء بشری بیشتر و ضرر آن کمتر باشد. تاکید می کنم که نفع آن برای «جامعهء بشری» و نه فقط برای من. چرا که اگر «نفع من» مطرح شد باز پای منفعت طلبی در میان می آید و تقسیم جهان به جزیره ها و ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

حضرت کیست؟

به چه کسی می توان گفت حضرت ...؟ آیا هر کسی که در چشم ما بزرگی و ابهت پیدا کرد لایق عنوان «حضرت» می شود؟ آیا این گونه که به مقامات مملکتی یا علمای دین می گویند حضرت آیت الله ... یا حضرت آقای ... صحیح است؟

شاید برای کسانی که در اندیشه، مسامحه گر هستند و هر چیز را به هر چیز ربط می دهند، تفاوتی نداشته باشد که بگویند حضرت ... یا جنای آقای ... اما برای اهل اندیشه، این دقت نظر هست که هر عنوانی را در محل مناسب خود به کار برند.

حضرت، تنها به کسی می توان گفت که در حالت حضور در محضر الهی باشد. کسی که فارغ از خود و خودخواهی ها باشد. خدا پرستی او نه برای ترس از جهنم باشد و نه برای شوق بهشت. انگیزه او از هر قول و فعلش، نجات انسان ها و یاری رساندن به نسل بشر باشد. هیچ تفاوتی بین انسان های مختلف قائل نباشد و مردم هیچ سرزمین یا مذهبی را بر مردم سرزمین یا مذهب دیگر ترجیح ندهد. حتی اگر خشمی می ورزد، خشم او از سر خیرخواهی و شفقت باشد نه برای غلبه و سلطه. مولوی در یکی از غزلیات دیوان شمس می گوید:

در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من با کس نگیرم تنگ من زیرا خوشم چون گلستان

پس خشم من زان سر بود از عالم دیگر بود این سو جهان آن سو جهان بنشسته من بر آستان

آری تنها این افراد هستند که خیر محض شده اند و در همه حال، خیرخواه جامعه بشری هستند. به این افراد می توان گفت «حضرت». وقتی از این دیدگاه به مطلب بنگریم، این عنوان را برای هر کسی به کار نخواهیم برد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور