در این جلسه که به یاری خداوند در 13 اسفند 94 برگزار شد، دو غزل از دیوان شمس به دوستان تقدیم شد. غزل شماره 1855 در پاسخ به سوال دوستانی که در گروه تلگرامی، سوالاتی پیرامون مفاهیم این غزل پرسیده بودند. چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون؟ دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون.
غزل دوم غزل شماره 539 دیوان شمس بود.
مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند آن کو دلش را بردهای جان هم غلامت میکند
موضوع اصلی که این غزل متکفل بیان آن است، موضوع تسلیم شدن در برابر قدرت قاهر الهی است.
غزل 1855 از دیوان شمس:
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا چه دانم من دگر چون شد؟ که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
غزل 539 از دیوان شمس:
مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند آن کو دلش را بردهای جان هم غلامت میکند
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را مستی که هر دو دست را پابند دامت میکند
ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان حسنت میان عاشقان نک دوستکامت میکند
ای چاشنی هر لبی ای قبله هر مذهبی مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت میکند
آن کو ز خاک، ابدان کند. مر، دود را کیوان کند ای خاک تن وی دود دل بنگر کدامت میکند
یک لحظهات پر میدهد یک لحظه لنگر میدهد یک لحظه صبحت میکند یک لحظه شامت میکند
یک لحظه میلرزاندت یک لحظه میخنداندت یک لحظه مستت میکند یک لحظه جامت میکند
چون مهرهای در دست او گه باده و گه مست او هین، مهرهات را بشکند والله تمامت میکند
گه آن بود گه این بود پایان تو تمکین بود لیکن بدین تلوینها مقبول و رامت میکند
تو نوح بودی مدتی بودت قدم در شدتی مانندۀ کشتی کنون بیپا و گامت میکند
خامش کن و حیران نشین حیران حیرت آفرین پخته سخن مردی ولی گفتار خامت میکند