از دوران کودکی به خاطر دارم که روی در اداره‌ی بهزیستی شهرمان نوشته شده بود: روزی یک کار نیک انجام بده. آن موقع برای من که هنوز به طور کامل سیب آدم را نخورده بودم و از بهشت قبل از دنیا بیرون نیامده بودم و به عبارت دیگر، مثل امروز، جهنمی نشده بودم، تعجب آور بود که چرا روزی یک کار نیک؟ چرا در طول روز همه‌ی کارهای ما نیک نباشد؟ 

سال ها گذشت. تا بالاخره دستان یاری رسان خداوند مرا با پدیده‌ی عشق بی قید و شرط آشنا کرد و نسیم هایی از بهشت پس از دنیا بر جهنم من وزیدن گرفت. دانستم که آن اکسیری که مس ها را مبدل به طلا می کند همان عشق است. با خود عهد کردم که گاهی اوقات! از من کاری عاشقانه سر زند. اما دیدم که آسان نیست. از فرزندانم خواستم که شما که پاکترید، عزم خود را جزم کنید که در هر روز حداقل یک کار عاشقانه انجام دهید. اما آنها هم نتوانستد.

به حرف حافظ رسیدم که گفت: الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها.

آری کار عاشقانه یعنی آن که عملی از تو سر زند که در آن تنها و تنها رساندن خیر به دیگران مد نظر باشد و نه منفعتی که به تو می رسد. تازه آن موقع بود که پس از تأمل در اعمال خویشتن، پی بردم که هر کاری که می کنیم، به نحوی به منفعت دنیایی یا آخرتی ما مربوط می شود و بسیار به ندرت اتفاق می افتد که کاری عاشقانه و از سر خیرخواهی محض، بدون توجه به نفع دنیائی یا آخرتی آن، از ما سر زند. در بند بودن خود را احساس کردم و تصویری را که دانته در کتاب کمدی الهی از جهنم ترسیم کرده است، منطبق بر همین دنیا دیدم.

آن روایت را از پیامبر اکرم به خاطر آوردم که اگر کسی بدون هیچ نیاز و احتیاجی به ملاقات دوست خود برود، گوئی به زیارت خدا رفته است. در آن موقع بود که به این نتیجه رسیدم که اگر به من بگویند تنها یک بیت از دیوان حافظ انتخاب کن باید بگویم:

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید / ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی.