غرقه شدن در یگانگی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید // ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حقیقت» ثبت شده است

سکوت زندگی

این یک اشاره است. تفصیل آن یک کتاب نیاز دارد.

حقیقت زندگی در سکوت می گذرد. 

وقت تشنه اید و آب می نوشید، آب، با سلول های معده شما یا با سلول های خون شما سخن نمی گوید. فقط با حضور خود، با وجود خود، تشنگی شما را بر طرف می کند. آب، سخن نمی گوید. عمل می کند. عملی نه از سر اندیشه و نه از سر تکلف. عملی بر اساس ساختار وجودیش. عملی بی هیچ تلاش. عملی از جنس حضور. همین و بس.

وقتی غذا می خورید، ملکول های غذا، با معده شما حرف نمی زنند. فقط آنجا حضور پیدا می کنند و جذب خون و سلول های بدن شده ما را تغذیه می کنند.

وقتی با همسرتان ارتباط جنسی برقرار می کنید، سلول های اسپرم و اوول، با همدیگر سخن نمی گویند. بلکه با تمام وجود ترکیب می شوند و سلول اولیه نوزاد را به وجود می آورند.

حقیقت زندگی که در زیر پوست این زندگی ظاهری جریان دارد، در سکوت می گذرد.

سخن گفتن، برای ارتباط ذهنی ما آدم هاست. از آنجا که من و تو نمی توانیم حقیقت «احساس و درک خود» را بدون واسطه به یکدیگر انتقال دهیم، سخن گفتن را ابداع کرده ایم. 

به عنوان مثال، میوه سیب، حتی اگر اسم هم نداشته باشد یا من اسمش را ندانم، بدن مرا تغذیه می کند ولی اگر من سیب بخواهم و در دسترسم نباشد و بخواهم منظورم را به شما منتقل کنم، از این کلمه استفاده می کنم. اگر آدمی این توان را داشت که بتواند بدون استفاده از کلمات، منظورش را به طرف مقابل برساند، سخن گفتن لازم نبود و ما به حقیقت زندگی نزدیک تر می شدیم.

(مثل زمانی که دو جنس مخالف که هر دو در اوج نیاز و خواهش هستند، در مکان مناسبی با هم جمع شوند. بدون سخن گفتن، هر دو می دانند که چه می خواهند و جذب یکدیگر خواهند شد و بدون سخن کفتن می توانند دقایق یا ساعاتی را با هم سپری کنند بدون آن که هیچکدام از آن ها توقع شنیدن سخنی از طرف مقابل داشته باشد)

 

ای خدا بنمای جان را آن مقام

کاندر (که اندر) او بی حرف می روید کلام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور

از بهترین اتفاقات زندگیم

زمانی دکارت، در همه ی باورهای خود تردید کرد و همه را کنار گذاشت و بنیان فکری خود را از نو بنا نهاد.

شبیه به چنین اتفاقی در زندگی من نیز رخ داد اما به صورت یک توفیق اجباری. و بدین سان یکی از اتفاقات خیلی خوب زندگیم به تلخی رقم خورد !

در اوان جوانی گمان می کردم همه ی حق، نزد ماست و غیر ما، یا باطلند یا به اندکی از حق وقوف دارند. به تدریج که به سوی بالغ شدن گام برمی داشتم دریافتم که هستی، چنان عظیم است که هیچکس نمی تواند ادعای حقانیت مطلق کند. در نزد هر قومی، بهره ای از حق و حقیقت هست. چیزی که این روند را تسریع کرد، عملکرد ناصواب کسانی بود که مصداق بارز این ابیات حافظند:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند   چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس   توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
گوییا باور نمی‌دارند روز داوری   کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

 نشست و برخواست و گفتگو با برخی از مدعیان و تامل در منش ایشان و بسنده نکردن به سخنان زیبایشان، مرا به آنجا رساند که به بسیاری از مدعیان نمی توان تکیه کرد. باید خود، حقیقت را بیابی. دست از تقلید بردار و دریچه جان خود را به روی تجربه های آسمانی باز کن. مولوی چه زیبا گفته است:

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد      کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست.

پنج مطلب زیر نیز با این مطلب در ارتباط است:

 

آیا جوانان ما دین گریز شده اند؟

راه دشوار تفاهم جوانان و روحانیون

مقلد مجتهد محقق

فرو ریختن اتوریته ها

زیانکارترین افراد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کامران کمیلی پور