چندی پیش دوست عزیزی از من راهنمائی و اظهار نظر خواست. بنده مطالب زیادی برای گفتن به او داشتم اما به گفتن کلیاتی اندک اکتفا کردم.

به این دلیل که می دانستم ایشان عمری را با عقایدی به سر برده است و اگر اکنون من به او بگویم باید یک تجدید نظر ریشه ای در کل گذشته ات بکنی این شجاعت را ندارد.

همه ما این گونه ایم. در اوان جوانی چیزی را برای خود به عنوان مجموعه عقاید اختیار می کنیم و به همان می چسبیم و تا آخر عمر همان مسیر را ادامه می دهیم.اگر هم از کسی مشورت یا راهنمایی بخواهیم به سراغ کسانی می رویم که در جزئیات مسیر، ما را راهنمائی کنند و نه این که از ما بخواهند که کلا مسیرمان را عوض کنیم.

مثلا اگر قصد کشتن کسی را داشته باشیم با کسانی مشورت می کنیم که به ما بگویند از چه وسیله ای استفاده کنیم تا راحتتر به مقصود خود برسیم نه با کسی که ما را به صلح و دستی دعوت می کند و می گوید اصلا فکر کشتن دیگران را از سرت بیرون کن.

اما زود باشد که ما با اجبار فرشته مرگ، با حقایق عالم مواجه شویم. آن روز همه اشتباهات ما که در دوران حیات از پذیرش آن سر باز زده بودیم برای ما زهر و آتش خواهد شد.

کسانی آن روز در امان خواهند بود که قبل از مردن و قبل از آن که به اجبار ملزم به پذیرش حقایق عالم شوند، خود، آمادگی تجدید نظر اساسی در کل زندگی خویش را داشته باشند. این حرف به معنای آن نیست که شخص هر روز نظرات تازه ای اختیار کند و متلون باشد. بلکه به معنای آن است که «آمادگی» از خود گذشتگی را داشته باشد. بتواند از افکار و نظرات خود بگذرد و بدون حجاب خود خواهی به عالم و آنچه در آن است بنگرد.

شخص باید این آمادگی را داشته باشد که در هر سن و سالی که باشد بر کل گذشته خود خط بطلان بکشد و شجاعانه اعلام کند که تا امروز اشتباه می کردم. اکنون از نو شروع می کنم. بسیاری از ما این آمادگی را نداریم. حتی فکر هم به آن نمی کنیم. ما همواره به دنبال اصلاح جزئیات مسیر هستیم نه خروج از مسیر فعلی و ورود به یک مسیر کاملا جدید.

آن شجاعت آسمانی که جلال الدین محمد مولوی به خرج داد و پس از ملاقات با شمس حاضر شد با گذشته خود وداع کند و راه تازه ای در پیش گیرد در ما نیست. پس آماده باشیم برای مواجه شدن با آتش. آتش درک حقایقی که آنها را دروغ می پنداشتیم و مسیر زندگی خود را بر خلاف آن تنظیم کرده بودیم.