خلاصه برخی مباحث مطروحه در جلسه پنجم سخنرانی در مسجد حضرت زینب (س):

گرچه در زندگی هر کدام از ما مواردی از امتحان های بزرگ پیش می آید که می تواند بر سرنوشت ما تاثیر زیادی داشته باشد اما باید توجه داشته باشیم که در مواقع کاملا عادی زندگیمان نیز همواره در معرض امتحان هستیم. بله. همیشه و همیشه در حال امتحان پس دادن هستیم. و جالب اینجاست که همین امتحان های  کوچک و به ظاهر بی اهمیت، تعیین کنندهء وضعیت ما در هنگام مواجه شدن با امتحان های بزرگ است.

هر زمان که از بین دو امر یکی را انتخاب کرده بر دیگری ترجیح می دهیم، در یک امتحان شرکت کرده ایم و نتیجه ای را برای خود رقم زده ایم. منظور، نتیجهء آن کار نیست بلکه منظور، تاثیر آن انتخاب بر ذهن و ضمیر ماست. (این مطلب، در مقالهء «زندگی پانتوگرافیک» در همین وبلاگ مورد بررسی قرار گرفته است)

چندی پیش (به خاطر بی دقتی در محل پارک خودرو) در موقعیتی قرار گرفتم که گمان کردم ماشینم را به سرقت برده اند. گرچه بعد از ساعاتی این گمان اصلاح شده موفق به پیدا کردن ماشین شدم اما در آن دقایق و ساعات خود را کاملا در بوتهء امتحان دیدم. در آن لحظه چه چه افکاری از ذهن من می گذرد؟ نسبت به خودم، نسبت به سارق احتمالی، نسبت به مردم هموطنم و ...؟

آیا اگر در چنین موقعیتی قرار بگیری، به لعن و نفرین سارق مشغول می شوی یا به وضع نامناسب اقتصادی جامعه که کسانی را به سوی دزدی سوق می دهد فکر می کنی؟ آیا همسر و نزدیکانت را با تنگ حوصله بودن دچار عذاب می کنی یا به آن ها دلداری داده واقعه را برایشان آسان می کنی؟  آیا به خدا بد و بیراه گفته مثل بیشتر مردم می گوئی: مگر من چه گناهی کرده بودم؟ یا این که مثل بایزید بسطامی می گوئی: ... ای نفس تو لایق آتشی. ز خاکستری روی در هم کشی؟

(داستان حمام رفتن بایزید بسطامی را سعدی این گونه نقل کرده است:

شنیدم که روزی سحرگاه عید

ز گرمابه آمد برون با یزید

یکی طشت خاکسترش بی‌خبر

فرو ریختند از سرایی به سر

همی گفت شولیده دستار و موی

کف دست شکرانه مالان به روی

که ای نفس تو در خور آتشی

ز خاکستری روی درهم کشی؟

بزرگان نکردند در خود نگاه

خدا بینی از خویشتن بین مخواه)

 

ما در معرض امتحان هستیم. همیشه و همیشه. برخی امتحان ها آن قدر ساده اند که ما آن ها را به حساب نمی آوریم و برخی آن قدر بزرگند که در آن لحظه هول و هراس واقعه، باعث غفلت ما از صحنهء امتحان می شود. یعنی فراموش می کنیم که در حال امتحان پس دادن هستیم.

شما اگر بهترین خودروها (و سایر اموال دنیا) را داشته باشید و یا یک خودروی معمولی و یا آن که اصلا هیچ خودروئی نداشته باشید، تنها چیزی که با خود به حیات برتر خود یا حیات پس از مرگ می برید وجود خودتان است نه اموال و دارئی هایتان. نحوهء مواجه شدن شما با «داشتن خودرو» یا «از دست دادن خودرو» شکل باطنی شما را می سازد، قیافهء روح شما را شکل می دهد. پس از مرگ شما مهمان خود خواهید بود. ببینید در دنیا با انتخاب هایتان خود را به چه شکلی در می آورید. ما همین جا با انتخاب هایمان جایمان را در بهشت یا دوزخ تدارک می بینیم. ما خود سازنده و بنای بهشت یا دوزخ خود هستیم.

انتخاب های کوچک را دست کم نگیرید. اهمیت دادن به انتخاب، یعنی اهمیت دادن به امتحان. وقتی شما متوجه باشید که زندگی شما امتحان پس دادن است، در مواقع اتفاقات بزرگ و هولناک نیز تسلط بر خویشتن را از دست نخواهید داد و بی تاب نخواهید شد. بر همین قیاس در هنگام مواجه شدن با هول مرگ و برزخ و قیامت نیز به سلامت و آرامش عبور خواهید کرد.

منظور از اهمیت دادن به انتخاب های کوچک آن است که در مواقع عادی زندگی، با تسلط بر خویشتن، قبل از انجام کارهای هیجانی، اندکی روی آن فکر کنیم. مثلا جوک جذابی به فکرمان رسیده است. آن را فورا برای دیگران تعریف نکنیم بلکه یک دقیقه صبر کنیم و بعد آن را بر زبان آوریم. یا آن که کسی اهانتی به ما می کند. خود را به دست عادات متداول در بین مردم نسپاریم که در این موارد فورا و بدون معطلی جواب طرف مقابل را می دهند. بلکه اندکی صبر کنیم و حتی اجازه دهیم او صحبت هایش تمام شود و بعد از مکثی کوتاه اگر لازم دیدیم، جواب طرف مقابل را بدهیم. یا آن که در ماه رمضان پس از رسیدن زمان افطار، در حالی که تشنه و گرسنه سر سفره نشسته ایم، یک دقیقه صبر کنیم و بعد شروع به خوردن و نوشیدن کنیم. این یک دقیقه شاید به اندازهء همان یک روز روزه تاثیر سازنده داشته باشد.

اسپنسر جانسون چند کتاب تحت عناوین مدیر یک دقیقه ای، فروشنده یک دقیقه ای و امثال آن دارد. در همهء این کتاب ها منظور از «یک دقیقه» همان یک قیقه مکث کردن و حضور آگاهانه و انتخاب درست کردن است. به عبارت دیگر ، جان همهء مطالب اسپنسر جانسون در این کتاب ها، این است که با دقت و حضور آگاهانه، درست انتخاب کن.

ـــــــــــــ

یک مطلب بسیار مهم در رابطه با امتحان شدن به وسیله اقوام و نزدیکان در اینجا وجود دارد. حتما در اطراف خود با کسانی برخورد کرده ایم که توان تحمل ایشان را نداشته ایم و از آن ها به تنگ می آییم. در لحظهء مواجه شدن با این افراد باید متوجه باشیم و به خود تذکر دهیم که امتحان من با همین فرد است و نه بقیهء هفت میلیارد انسان روی کرهء زمین. خداوند نخواسته و نمی خواهد که مرا با مردم استرالیا یا نروژ یا اتیوپی امتحان کند. بلکه امتحان من دقیقا با همین افراد که در نزدیکی من هستند است. یعنی همین همسایهء دیوار به دیوار که ماشینش را در محل نامناسب پارک می کند یا خواهر و برادرم که به من بی احترامی می کنند یا پدر و مادرم که گمان می کنم توجه کافی به من و خانواده ام ندارند یا همکارم در محل کار که گمان می کنم رقیب من است و می خواهد زیرآب مرا بزند و چندین مثال دیگر که خود شما بهتر از من می دانید.

بله. امتحان من دقیقا با همین افراد است. نگوئید من با هیچکس مشکل ندارم فقط این فرد را نمی توانم تحمل کنم. در این جا خداوند می گوید اتفاقا من هم می خواهم تو را با همین آدم امتحان کنم. اگر به درجه ای از رشد رسیدی که بتوانی با او به صلح برسی، رها می شوی اما اگر تا آخر عمر از این رشد و بالا آمدن طفره بروی و فرار کنی، در جهنم موجودی شبیه به او را همنشین تو می کنم. آنجا نمی توانی از او فرار کنی. پس چه بهتر که همین امروز در حیات دنیا به مقام صلح کل برسی.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(گفتم صلح کل به یاد یک کتاب افتادم. کتابی هست به نام «صلح کل» در زمینهء زندگی و منش آقای «سید علی آقا قاضی طباطبائی.» کتاب را بخرید و بخوانید. افرادی مثل آقای قاضی کم هستند. بسیار کم.)